یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
در خانه من روزهاست برف میباردزمستان به بندبند خانه نفوذ کردهدیوارها یخ بسته اندشومینه سرما میدهداصلا باور کردنی نیستاما فنجانها گریه میکنندوکتابخانه کوچکمان تمام روز رابغض می کندببین!آفتاب نگاهت که نباشدگرمای حضورت که کم باشدمیشود این…بیا و زندگی را به من بازگردانلطفا…....