سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دلم برای کاشی های آبی حوضکه آینه دار ماهی های سرخ بودندبرگ سبز رقصان در آبو مورچه ی ناخدازمزمه ی مداد رنگی زرد کوچککه عشق خورشید کودکی ام بودگل سرخبشقاب جهیز مادرسر چراغی سفره قلمکارکه دلش شکست و آخ نگفت ...تنگ شدهبرای خستگی های دویدن تابستاندر صلات ظهرقایم باشک هایکوچه ی بن بستو قار کلاغ بی محلفلسفه ی تنهایی نارون و همهمه یگنجشگان روی درخت کاج خانه ی همسایهصدای نازک باران واین همه پاییزبرای فصل هایی که...