ای اشک بیقرینه، ای آه بیامانم هر شب ز نام نازت آشفته شد زبانم خاموش شد چراغی در کوچههای روحم بینور آن دو چشمت تار است کهکشانم هر صبح با خیالت گل میکشد غمم را هر شب به یاد عشقت میسوزد آشیانم ای باخبر ز حالم، ای دوریات عذابم بازآ...