از شهر بیپناهی تا مرز بیقراری رفتم ولی نبودت شد ابتدای تاری تو آیهای ز آتش من سورهای ز دردم هر که تو را میخواند من باز تو میگردم از دور اگر چه تنها از جان به تو رسیدم در شعلههای آتش با اشک دل چکیدم آغوش تو پناه است...