درود یاد پریشان من و خاطر لرزان تو بر دست های حنا بسته ات خشک شده. روزی اگر بپوسد، نه دهان شبنمی است که مرا بمکد و نه خاک بیابانی که لب وا کند. نه چشمی است که نگاهم را بجود و نه مرثیه ای که بر خاکم بوی گریه...