متن دلتنگی عمیق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عمیق
قدر بودنت را نفهمیدم...
چه دیر فهمیدم که حضورت گنجی بود که بیدریغ از دست دادم.
هر لحظه در کنارم بودی، با مهربانی، با سکوتی که پر از عشق بود،
اما من، غرق در روزمرگیها، در هیاهوی بیمعنا،
قدر آن نفسهای گرم، آن نگاههای آرام را نفهمیدم.
حالا که نیستی،...
گاهی
آهی
نگاهت را
به نگاهی عوض می کند...
مشتاق دیدنت هستم.
آن زمان که دلم سخت بهانه ات را می گیرد.
در بند عشقت اسیرم
ببین چه سان
ژرفای احساسم
با تکرار محبت
ترجیعبند مهر میسراید
هیچ کس نمی داند!
من برای زنده نگه داشتن تو
چند بار خودم را وسط میدان
همین شهر به گلوله بستم...
در آغوشم بگیر،
نترس من هنوز هم
در دوست داشتنت، بیپناهترینم.
_دنیاکیانی
قاتل جان من شده
خاطره های چشم تو.
دلت که تنگ باشد،
باران هم تسکین نیست،
شعر هم مرهم نمیشود،
و هیچ آغوشی وسعت اندوهت را کم نمیکند...
دلت که تنگ باشد،
صدای خندهها در گوشت محو میشود،
کوچهها بوی دلتنگی میگیرند،
و هر مسیر، تو را به خاطرهای قدیمی میکشاند...
دلت که تنگ باشد،
دیگر فرقی نمیکند...
میان آسمان،
پرندە، سیارە، ماه و خواهران و دوستانش...
میان دریا،
در، یاقوت، ماهی، خواهران و دوستانش...
میان خشکی،
کوه، درە، دشت، خواهران و دوستانش...
و در جایگاه من هم،
قلب، احساس، چشم و تمامی اعضایم!
اکنون دیگر،
آسمان، دریا و خشکی من، "تو" هستی
"تو" بهجای همە چیزی!!
این قلب من
نه در بارانی که می بارد
نه در پاییز خوش آب و رنگ
نه در جاده های خیس و خالی
فقط و فقط آنوقت که
زمان در گیسوانت گم می شود
و چشمانم غرق زیباییت می شود
و جانم ذره ذره برایت آب می شود
عاشقانه می...
هر آنکس بویی از مردی نبرده
دو روزه زندگی را گول خورده
اگر صد سال مانَد بینِ مردم
چه فرقی باشدش با دیوِ مرده؟
ششدری گشتم وصد تاس به نردم ندوید
روزگاریست که محتاجم وصدجهد،به کامم نکشید
هرچه کردم نگشودبخت زاخم اش گرهی
این چه بودم گنهی بازسزایم چه کشید
انقدر سخت گرفته به صدکینه و ابرام مرا
که یقینم شده تارحل تنم، اوبه تفرج نخُلید
من نه نرادم ونه کاوه چرمینه درفش
تابه...
فروپاشی، بیرمقی، بیاحساسی، حسی تهی و پوچی، لبخندی سرد بر پیکر بیجانم
انگار تمام کلمات در مقابل وصف دلتنگی ام نسبت به تو صف کشیدهاند و هیچگاه نمیتوانم به آرامش برسم...
آری این ارث بیرحمانه تو به من است...
دلتنگ تا ابد...
🍃🌸🍃
@bzahakimi
شده کارِ دل از: «احساس»، گفتن
به مژگان، گوهری، از مِهر، سُفتن
روان شد هر زمان، باغِ وجودم
به دنبالِ گلِ از نو شکفتن
عزیز دور من !
کاش قلبت یه سیمکارت داشت، تا هر وقت دلم برات تنگ میشد، مستقیم زنگ میزدم به احساست. کاش هر بار که اسمت توی ذهنم پاپآپ میشه، یه نوتیف گوشهی گوشیت ظاهر میشد :
« یه نفر همین حالا دلش برات تنگ شده. »
± میدونی جانِ...
آن نگاری که: به جانم رخنه داشت
رفت و من را با غمش، تنها گذاشت
رفت و خندید او بر این جانِ نزار
ای دریغ از رحم بر، احوالِ زار
رفت و احساسِ مرا، بشکست باز
بغضِ دل، در سوگِ جان، بنشست باز
بعد از او، دیگر گمانم نیست دل
شاد گردد، با صدای هیچ ساز