گاهے حس مےکنم خودم را گم کردهام؛ انگار خستگے روے تمام روزهایم سایہ انداختہ. چیزهایـے کہ روزے قلبم را گرم مےکردند، حالا فقط خاطرهاے دورند. دیگر چیزے درونم نمانده، جز سکوتے کہ نمےدانم مرحم است یا زخم..