متن خاطرات تلخ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خاطرات تلخ
دگر دربند نیستند ،خاطراتت در افکارم
مثل باران باریدم و رها کردم خاطرات تلخت را
هر شب در اتاقم خاطراتت را دار میزنم..
بچه که بودم زخمی میشد م ،درد می گرفت
مامان میگفت بزرگ میشی یادت میره
مامان بزرگ شدم ولی ارزوهای زخم های بچه گی را دارم این زخم های بزرگسالی درمان نداره،فقط درد داره
خوشحالی سال هاست که مرده است از آن زمان که کاخ آرزوها بر سرش ویران شد...
اشک
رد پای خاطرات را
کجا باید ببارد
سوگ
نکند که ما اضافات دنیاییم،
که اینگونه خار و خفیف،
در به در،
به دنبال یک لحظه آرامشیم.
در پی تبسمی ناگهانی،
یا عصر بارانی دلپذیر،
شامگاهی دلنشین،
یکبار لذت برفبازی؛
چونان سگ پاسوخته،
سرگردان،
میدویم؛
اما دریغ از رسیدن
دریغ
چگونه است دویدن و نرسیدن؟
چگونه است حال...
گربه ای در گوشه ی انبار خوابش میبرد
آن زمان که سفره با اقرار خوابش میبرد
پای پولی گر میان باشد پلیس زبده ای
در مصاف حمله ی اشرار خوابش میبرد
زندگی را در پس پس کوچه ها گم کرده ام
عاقبت از این همه تکرار خوابش میبرد
با مرور...