متن خاطرات تلخ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خاطرات تلخ
جهان
ترمینالِ ترانزیتِ دردهاست
هر مسافری ک می گذرد
چمدانی از خاطراتش را
در ریل زمان
جا می گذارد.... 💔🍃
ولی گاهی
چرخ های ساعت، وارونه میچرخند
و مسافرانی ک رفته اند
چمدان هایشان با بلیطِ یک خاطره ی کهنه
برمی گردند...
و من
که چمدان های بی صاحب...
از لحظه های بی تو بودن سخت بیزارم
مثل هوایِ دودی و ابریِ سیگارم
از سرخیِ سیلیِ دنیا روی افکارم
هر نیمه شب با خاطرت تا صبح بیدارم
دیوانه و دلداده اما با تنی خسته
چون قاب عکس کهنه ای بر روی دیوارم
با بغض خفته در خطوط تلخِ...
من مثل خاکستر سرد اجاقی خاموشم.
با گرمای دستهایت قهرم
با خاطراتی که مثل خوره ، شبهایم را میجوند.
دیگر حتی گریه هم نمیفهمد چرا میآید!
شادی؟
شادی سالهاست از کوچهی من عبور نکرده.
تنهاییام را با هیچ صدایی نمیشود شکست.
نه با صدای تو ، نه با صدای هیچکس...
دیگر امیدی نیست...
نه چراغی در پنجره
نه رد پایی
در خاکِ کوچههای بیعبور
قطع امید،
چیزی نیست که با یک آه تمام شود
درست مثل
حسرت دیدار،
که سالهاست
بر لبانم مانده
و نگفته پیرم کرده است
تابستانهای داغ
یکییکی آمدند
با آفتابی سوزنده
که هیچگاه
دلِ یخزدهام را...
در کوچههای سرد پاییز
قدم میزنم
با خیالی
که سالهاست پشت پنجرهای بخارگرفته
چشم به راه مانده است
برگها
با صدای خشخش،
شعرِ خزان را تکرار میکنند
و عشق،
سوتوکور
در لابهلای دیوارهای ترکخوردهی خاطرهها
نفس میکشد
تاریکی شب
از لابهلای شاخههای خشکیده
سر میکشد به قلبم
مثل کابوسی خاموش...
سیه شد ز هجرت رخ روزهام
کسی بر تو کاش آورد سوزهام
عجب در نگاهت خمی داشتی
تو رفتی و من مست دیروزهام
من از تاریکی تاریخ میگویم
من از دلمردگی ها و
من از آن کوچه باریک میگویم
من از شادی
من از خنده
من از خورشید تابنده
که می تابد
ولی افسوس..
من از لبخند زیبای هزاران گل
که پرپر گشتن و لاهیک می گویم
من از تاریکی تاریخ میگویم
من...
من اگر سوختم از آتش بی رحم نگاه خاک خاکستر من بذر بهاری دگر است
تو اگر پر زدی از باغ دل ویرانم هرچه در حافظه مانده گذر و رهگذر است
گرچه شب بود و به تردید سحر خو کرده با نفس های تو در سایه ات آتش خوردم
هر...
عجب بی صدا جان مان را گرفت.
حسرت های بر دل نشسته.
خوابم زخمی است
خجالت روی شانههایم میافتد
و بوی تو، سرد و نرم، در رگهایم میچرخد
زیر چتر تنهایی
باران را قدم میزنم
بیآن که دفتر خاطراتت تکان بخورد
و من
در میان سکوت
و فاصلهها
به دنبال واژهای میگردم
که دوباره
دستها و بدنهایمان را
به یکدیگر پیوند دهد
"بدنِ جغرافیا"
یک چشمم خوزستان است —
رودهایش را با اشک مینویسم
و دیگری هرمزگان:
دریایی از نمک، پشت پلکم میسوزد...
سرم بلوچستان است/که
بادهایش شب به شب فریاد میکشند
لبهایم سیستان انگار زبانش را بریدهاند
حنجرهام اصفهان است
که از این کاشیهای فیروزهای
شکستههایش باقیست
پاهایم لرستان، که هنوز...
کاش می شد کتاب خاطرات تلخ زندگی به مانند داستان تصمیمِ کبری ، شبی بارانی در باران بماند.
باز شب با سایهاش افتاد بر دیوارِ دل
ماه لرزید و شکست از نورِ بیدیدارِ دل
باد میزد بوسه بر خاکِ قدمهای غریب
کوچه خاموش و صدا گم در دلِ تکرارِ دل
شمعِ بیرویا فرو ریخت در آیینهساز
روشنی کمرنگ شد در وهمِ شب، بیدارِ دل
زخمخورده، بیصدا، ماندم میانِ...
ابر آمد، خیمه زد بر چشمِ خسته در غروب
گریه برگِ نارسی شد در نسیمِ بیهروب
باد، خواب پنجره را با خودش تا دشت برد
مانده در دیوارها تصویرهایی بیسکوب
کوچه خالی بود و پای رفتنم در شکّ رفت
دل میانِ خاطراتی مانده از دیروز، چوب
دست بر دل، چشم...
صبح آمد، رنگ باخت آینه در چشمِ سکوت
باد پیچید و شکست از شاخهها آوازِ قوت
دل به دریا دادم اما موج، طوفانخیز شد
ریخت بر ساحل غبارِ خاطراتِ بیثبوت
خواب دیدم رفتهام تا انتهای کوه و نور
لیک پیچک بست بر پاهایم غباری از هبوط
هر که آمد، طرحی...
باد بر بامِ شبِ بیکَس، پیاپی پا گذاشت
پرده را پرپر زد و بر پنجره، غمها گذاشت
برگ با بغضی شکسته، در نسیم افتاد و رفت
بوسهای بیرنگ، بر پیشانیِ صحرا گذاشت
در دلِ دریا، دلم را موجها بازی گرفت
صخره فریادی شگفت از عمقِ این دریا گذاشت
رعد، رودی...
دل برید از خندههای سرد و شبهای دوتا
ماه را گم کرد در آیینه، آبِ ماجرا
باد آمد، پرده از راز سحرگاهی کشید
سایه لرزید از طلسمی مانده در نقش صبا
خشت بر خشتش نچیدم خانهای بر باد و خاک
هر چه شد، از عشق شد، افتاد اگر، باشد، خطا...
چون صدا در سینهام پیچید و رفت از روزگار
دل شکست از نغمهای که ریخت طرحِ زارزار
شاخه خشکید و نفس در برگها گم شد، ولی
باد میآورد از آن سو بوی اشکِ یادگار
شعلهای در سینهام میسوخت با بینامیام
دود شد بر چشم شب تصویرهای آشکار
ماه افتاد از...
از غصه یک عشق دل آزار نوشتم،
شبها من دل سوخته چون شمع به محراب،
بر حال پریشان،دل غمبار نوشتم،
عشق از غم صد پاره به دل خاطره می ساخت،
دیوانه چو پروانه پریدن دل من بود،رقصیدن مستانه به تکرار نوشتم،
دل بستم و از عشق غزل ها که سرودم...
در زیر آوار خاطراتت،
چه جانها که نداده ام من.
دل که بی تو دل نیست،
ویرانه ایست پر از خاطرات تو.