ﺍﮔﺮ ﮐﻠﯿﺪ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻗﻔﻠﺶ ﻧﮑﻦ
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ، ﺧﺮﺩﺵ ﻧﮑﻦ
ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﯽ ، ﺭﻫﺎﯾﺶ ﻧﮑﻦ
ﻋﺎﺷﻖ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺑﺎﺵ
ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭ
ﺍﺯ ﺗﻨﻔﺮ ، ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﺎﺵ
ﺑﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ، ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺭﺯ
ﺑﺎ ﺁﺷﺘﯽ ، ﺁﺷﺘﯽ ﮐﻦ
ﺍﺯ ﺟﺪﺍﯾﯽ ،...
شکوهِ سڪوت را به ارزانیِ کلام مفروش!
در دنیای پر از شلوغی و سر و صدایم نبودن وجود تو غوغا میکند قلبم بی قرار و بی صبری میکند.
ای کاش بودی و تمام افکارم را درک میکردی و سکوت را هم می فهمیدی ک چقدر دوستت دارم وقتی به آسمان نگاه می کنم، ستاره ها را می...
گریه را می بینم و با خنده رامت می کنم...
بهترین احساس دنیا را بنامت می کنم...!
خنده را می دزدی و پنهان نگاهم می کنی...!
گریه را می پوشم و خندان سلامت می کنم
نیستم مایوس از بد عهدی این روزگار
تلخ گفتارم، ولی شادی به کامت می کنم...
تو چه کردی که شدم عاشق دلداده ی تو
گشته ام مست و خراباتی میخانه ی تو
چه نمودی که برفت از بدنم روح و روان
تو بسان شمعی و من سوخته پروانه ی تو
تو چه داشتی به روی و رخ افسونگر خود
که به یک لحظه نظر دل...
به وسعت خورشید و ماه، به بلندای کوه، به سبزی برگ و به شکوه بی کرانه ی آسمان؛
تو را دوست دارم...
تو را دوست دارم و در دوست داشتنت عجیب گستاخم!
من تو را دوست دارم؛ به حلاوت اولین نگاه، اولین لبخند، اولین بوسه، و با تو خواهم...
می شود امشب به دنیایت مرا مهمان کنی ؟
شعر تاریک مرا با مهر خود تابان کنی ؟
می شود این چشمهای ابری و پر درد را
با نگاه آبییت همسایه ی باران کنی؟
کاش امشب خلوت آیینه را با دست خود
رنگ زیبایی ببخشی ،زخم را پنهان کنی
من...
و شب
سکوت مرا قاب گرفته است
وقتی تمامیت مرا پنجره تسخیر می کند
کوچه در حجم تنهایی ست
و پیچک خیال من
به سرشانه ی دیوار انتظار
راستی تو در کجای اتفاق این شبی
که من صدای موسیقی نفس هایت را
در حجم تنهایی ام نمی شنوم ؟!!!
دل من تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ شده
غم دلتنگے من جبهه ے یک جنگ شده
خبر از حال بدم هیچ نداند معشوق
دل من شیشه اے؟ یا دل او سنگ شده
سینه ازخنجر بے مهرے او مے سوزد
گنهم نیست ! دلم ساده و یڪرنگ شده
همه...
.
بیهوده مخور غصه ے این دار فنا را
دریاب همین لحظه ے ڪوتاه بقا را
از فلسفه ے زندگے و مرگ چه دانیم؟
باید بپذیریم قوانین قضا را
بے هیچ گناهے همه محڪوم حیاتیم
در بند ڪشیدست جهان تک تک ما را
آن ڪس ڪه تو را ڪرده فراموش...
گفتم به خودم تا به ابد یارِ منی تو
همراهِ قسم خورده و غمخوارِ منی تو
پنداشته بودم که منم یوسفِ مصرت
هر روز و شبت بر سرِ بازارِ منی تو
در هر نفسم نامِ توام وردِ زبان بود
گفتم به همه دلبر و دلدارِ منی تو
شیرینیِ من بودی...
خنجرت را بوسه باران می کنم
خویش, را رسوای یاران می کنم
زخم تیغ توست شیرین چون عسل
عشق روی تو چنان ضرب المثل
گرچه در درد جنون افتاده ام
سجده بر ماه رخت بنهاده ام
اشک چشمم آینه است و عکس یار
رخ نمایی می, کند در آب نار...
عزیزترینِ من :
تو ابدی ترین عشقی برای قلب من
تو قشنگ ترین حسی برای تمام وجود من؛
تو مثل یک معجزه رخ دادی و قشنگ ترین اتفاق
زندگیم شدی
آرومه جونِ من :
تو خوش قلب ترین آدمِ دنیایی
دوستت دارم یار ِ همیشگیم 🥹
...
به اِنتهایِ جاده ای
نزدیک میشویم
که به یلدا
میعادگاهِ عاشقانه یِ پاییز و زمستان
ختم میشود ...
هوایِ این روزهایِ باقیمانده را
عمیق نفس بکشید
بویِ باران
بویِ خاکِ نم خورده
بویِ انارهایِ ترک خورده
بویِ یار و
بویِ یار و
بویِ یار ...
بشنوید ملودیِ برگهایِ
ریخته شده...
دلتنگ ، شبی قصەی دلدار نوشتم
ازغصەی یک عشقِ دل آزار نوشتم
شبها منِ دلسوختە ،چون شمع بە محراب
بر حالِ پریشان ، دلِ غمبار نوشتم
عشق از غمِ صدپارە بە دل خاطرە می ساخت
من ، نغمەی محزون نُتِ گیتار نوشتم
دیوانە چو پروانە پریدن ،دلِ من بود
رقصیدنِ...
نیمه شب آمد خیالت، نیمه جانم را گرفت
ابر دلتنگی دو باره آسمانم را گرفت
تا دلم در کوی دلتنگی برایت می سرود
لکنتی امد زبان بی زبانم را گرفت
درمیان خاطراتت در وداع آخرین
قطره قطره اشک آمد دیدگانم را گرفت
عمر من سر میرود باحسرت آغوش تو
با...
محبوب من
امروز پیش از آنکه خورشید چشم هایش را
روی دلتنگی هایم بگشاید
پلک هایم دنیا را به آغوش کشیدند
اما من هنوز هم خسته ام
خسته از حرف هایی که
درد عمیقی را به قلبم هدیه داده اند
خسته از آدمهایی که تو را در نگاه دیگران می...
در خیالم خندہ هایت خودنمایے میڪند
چشمِ تو در مسجدِ قلبم، خدایے مے ڪند
دست هایم بیقرارِ لمسِ مویت میشود
روسرے وقتے از آنها رونمایے مے ڪند
قطبِ قلبِ من هواے بوسہ دارد نازنین
بوسہ هاے تو دلم را استوایے میڪند
بے گذرنامہ مرا بہ مرزِ آغوشت بخوان
دست بے...
جانا بہ پاے مستے، قدرے مرام بگذار
من ڪہ خراب عشقم ، سنگ تمام بگذار
با این دل حزینم ، در ڪورہ راہ مستی
با لعلے از لبانت، شرب مدام بگذار
امشب ڪہ ڪوہ دردم،حالم شدہ پریشان
درخلوت خیالم، بے پردہ گام بگذار
تیرہ شدہ جهانم ، زین جور بے...
.
بگذار در نگاهِ تُ باران شوم به شوق
دردت بغل گرفته پریشان شوم به شوق
خواهم شوی تُ زلزله ویران کنی مرا
زیر نگاه مهر تُ پنهان شوم به شوق
تا بر ضریحِ چشم تُ ، جانم دخیل بست
گفتم کرامتی شود انسان شوم به شوق
دردی نشسته در...
آسمان می بارد و چشمان من تر می شود
عشقبازی با خدا ، کم کم میسر می شود
بوی پاییز است حالا در مشام روزگار
حال من با مهر آغوش تو بهتر می شود
شور یک شهریور بی تاب دارم در دلم
بس که باران حضور تو مکرر می شود...
.
نبودنت را در پاییز هم
به دوشِ دل می کشم
فصل برگ ریزان خاطرات تو
غروب و نسیم دلتنگی هایش
می لرزاند تن عاشقی ام را
عشق و خاطرات تو
زرد و نارنجی می شود
رنگ شاعرانه می گیرد؛
قدم می زنم
بدون چتر زیر نم نم باران،
قصه...