متن غمگین عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین عاشقانه
میخواهم به تو بازگردم
همچون خاطرات بیماری که حافظهاش بهبود مییابد.
همچون سرزمینی که از اِشغال شورشیان خارج میشود.
شبیه اسیری که حکم برگشت به وطنش میآید.
می خواهم به تو بازگردم
حبس شوم میان بازوانت
موسیقی بیکلامِاحساس، فضا را پرکند.
گیسوانِ بلندِ لَختم را همچون قاصدک در دستان تو...
بی تو شبها همدمم،
خاطره های چشم توست.
**"پروانههای خاموش"**
وقتی رفت، تمام پنجرههای دنیا یکباره بسته شد. انگار نفسِ زمین را بریدند و آسمان، دیگر آبی نبود؛ خاکستری بود... خاکستری مثل چشمهایم که هر صبح در آینه جستوجویش را میکنند و هر شب، در بالش گم میشوند.
یادم هست آخرین بار که دستش را گرفتم، انگشتانم میان...
غرق تنهایی خود بودم که.،
که نگاهم افتاد.
به همان چادر مشکی.
به همان صورت زیبا.
به همان قامت رعنا.
که از ان دور دلم را لرزاند.
تپش قلب من انگار به هزاران برسید.
سخت تر شد نفسهام لرزه به دستان برسید.
اندکی نزدیک شد.
چقدر مثل تو بود.
ولی...
وداع بی پایان"**
باران میبارد و پنجرهها گریه میکنند،
یادت میآید و قلبم زخمی میشود...
چطور فراموش کنم دستانی را که گرمایشان،
حتی برفهای زمستان را آب میکرد؟
تو رفتی و من،
ماندم با سکوتهای تلخ دیوارها،
با عکسهای قدیمی که حالا فقط سایهاند...
سایههایی از خندههایی که دیگر نیست....
همچنان ایستاده منتظر خواهم ماند
حتی اگر هیچ وقت نیایی ...
بعید است،
موج دلتنگی تو جانم نگیرد.
بی تو بعید است،
جان سالم در ببرم از این همه دلتنگی.
کاش جانم را میگرفتی،
اما دلم را نمیبردی.
دل که بی تو دل نیست،
ویرانه ایست پر از خاطرات تو.
رفیق شب های سرد و طوفانی.
تو هم امشب به یاد من نمیخوابی؟
کاش پایان همه دلتنگی هامون.
رسیدن به تو بود.
با حسرت تا آخر عمر زندگی کردن،
هدیه ای بود که چشمان تو بهم داد.
دلتنگم
همچون کشاورزی که در خشکسالی
در جستجوی باران است.
من جستجو کردم، در نماز باران
اکنون که تا سقف خانهام نیز باران باریده
دل خشک من،
هیچ مایل به سبز شدن نیست.
بی تو یک دم تو گمان مکن
که من بی تو حیاتی دارم.
گاهے حس مےکنم خودم را گم کردهام؛ انگار
خستگے روے تمام روزهایم سایہ انداختہ.
چیزهایـے کہ روزے قلبم را گرم مےکردند، حالا
فقط خاطرهاے دورند. دیگر چیزے درونم نمانده،
جز سکوتے کہ نمےدانم مرحم است یا زخم..
بیا و بنشین در کنارم
تاکه دست غمت را بگیرم
به دست لبخندم بسپارم
تا که شاید دستان اندوهت بریده گردند
که میخواهم رسم رفاقت را به جای آورم
آخر این انصاف است،
که نبینم رویت.
و بمیرد قلبم،
در پی حسرت تکرار همان لبخندت.
چو میروی بی من نرو.
به کام دل نمی گردد جهانم،
اگر در روزگارم تو نباشی.