متن غمگین عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین عاشقانه
چو میروی بی من نرو.
به کام دل نمی گردد جهانم،
اگر در روزگارم تو نباشی.
رفتی…
و بعد از تو
جهان فقط یک تفاوت داشت:
دیگر هیچچیز،
حتی گریه هم،
تسکینم نمیداد.
تمام شبها،
بوی تو را از خاطرهها
نفس میکشیدم
و با نبودنت،
آهسته میمُردم…
بیآنکه کسی بفهمد(:
ردی از آذر
در کوچه کوچه سینهام
جا مانده
چقدر پاییز
زود رسیده
فصلهاست
که تو از من رفتهای و
چشمانم
هیچکس را شبیه تو
پیدا نمی کند
گر تو عروس شوی جای من در مراسمت خالیست ...
اما تو در مراسمم بیا
طعم حلوای مادرم عالیست :
به شوق دیدن رویت سر راه تو بنشینم.
ولی این شوق پر تکرار بی وصلت چه بی حاصل چه بی حاصل.
هجوم می آورد دلتنگیها درشب
میمکد عصاره وجودم را
می رباید خواب را ازچشمانم
تورا می بینم
و کارگردان سناریوی با تو بودن میشوم
امشب مرا مجال آن هست که غمبارترین سطور را بنگارم.
چونان که بنویسم:
«شب، بهسان آبی ژرف، آکنده از اختران است؛
و ستارگان، از دوردستهای لرزان، میدرخشند…»
نسیمی شبگرد، در آسمان، پرسه میزند
و غمی کهنسال را در گوش فلک نجوا میکند.
آری، امشب میتوانم غمانگیزترین سطرها را بنویسم—
چه...
کاش بیایی
تا دلم بی صدا
ترک بر ندارد
از دلتنگی نبودنت
از دلشوره های تنهایی
در میان رفت و آمد روزها
روزهایی که در پی هم می آیند
بی آنکه تو در کنارم باشی
دره ی بی توبودن...
آنقدر عمیق است که
من از همین جا تنهایی را با تمام وجودم حس میکنم
قلب خود گم کرده ام در لابه لای چشم تو.
هر چه میگردم نمیدانم کجا افتاده است.
کاش میشد...
تپش قلب من و چشم سیاه تو،
به هم ربط نداشت.
صبر هم گویی خجالت می کشد در پیش دل
غــم چـــرا از روزهـــایم کم نــمی گردی بگو
"یار سفر کرده"
رفتی…
و سکوتی از جنس ابدیت را در جان لحظههایم به جا گذاشتی،
مانند نغمهای که در دل شب گم شد،
مانند ستارهای که خاموش به بیکران پیوست.
نگاهم هنوز در امتداد راهیست که رفتی،
آغوشی که هیچ بادی نمیتواند پر کند،
و قلبی که صدای تپشهایش...
پنجره ی اتاقم را
مثل خودم معتاد کردهام،
معتادِ انتظار..!
"فراموشت کردم"
روزی نامت را در گوش باد نجوا میکردم،
هر برگ پاییزی از خاطراتت رنگ میگرفت،
و شبهایم با یاد تو ستارهباران بود.
اما اکنون…
نامت را از لبهایم ربودهام،
خاطراتت را به دست باد سپردهام،
و شبهای بیماه را به سکوتی بیانتها تقدیم کردهام.
دیگر در کوچههای دلتنگی...
دوسم نداری
دل من، سرزمین بیبهاری شده است،
جایی که خورشید بیرمق پشت ابرهای سنگین خاطرات جا مانده است.
عشق تو، روز گرم تابستان در آغوش میکشید،
اما اکنون سکوتی سرد در میانمان ریشه دوانده است، گویی پاییز بیرحمی بر گلهای امیدم باریده.
اگر قرار است دیگر نام من در...
گاهی
آهی
نگاهت را
به نگاهی عوض می کند...
تو چه دانی
که مرا خواهد کشت،
دست تو،
تا که بگیرد دستی...