متن غمگین عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین عاشقانه
کوچهها آه میکشند
چشمها از هجوم
سایههای خاطرات
به آخر دنیا میرسند
نبودنت هر گوشه پیداست
پاهایم، تمام خیابانها را
بوسیدهاند
در انتظار آمدنت
لحظههایم را کشتم
حالا مرا
به قصاص محکوم کردهاند
بیآنکه بدانند
من در تمام نبودنت
هر لحظه
جان میدادم
راه میروم تا شاید از یاد ببرم... برای فراموشی پیاده راه را برگزیدم
ترسم از این است که نکند از میان خوبان تو را برگزیده باشم!
و تو ندانی و نخواهی...
راه میروم و از کنار مردم میگذرم،
غمم را پنهان میکنم اما چه سود که این چشم ها گواهند...
هر جا که قدم نهادم آنجا بودی
در سینهی من، همیشه پیدا بودی
انگیزه روز
جدایی تاریک است و گس
سهم خود را از آن میپذیرم،
تو چرا گریه میکنی؟
دستم را در دست خود بگیر
و بگو که در یادم خواهی بود
قول بده سری به خوابهایم بزنی
من و تو چون دو کوه،
دور از هم جدا از هم
نه توانِ...
بعضی وقتا ارزش واقعی
یک لحظه رو نمیفهمی
تا وقتی که تبدیل به یک خاطره میشه !
زندگی یعنی
تعادل ایجاد کردن بینِ
نگه داشتن و رها کردن
نه زیادی به چیزی بچسب
نه زیادی همه چیز رو رها کن !
بدان...
وقتى ندارمت انگار تمام تنهایى
دنیا روى دوشهایم سنگینى میکند .
وقتى ندارمت خیالم هم حوصله تنهاییم را ندارد .
وقتى ندارمت گویى تمام
شهرم هواى سرد زمستانى
را برخود تجربه میکند
این پاییز ؛
تو را کم دارد برای قدم زدن
وگرنه من آدم خانه نشینی نیستم....
حریف غم و تنهایـے و בلتنگیِ تو نیست בل ما،
شـڪستیܩ...
من بـہ شوق בیـבنش گریان شـבم،
او بـہ اشک شوق من خنـבیـב و رفـت.
همه عمر من تباه شـב،
בر پس خیال با او بوבن.
خاطرات توست...
تنها مونس تنهاییِ شبهاے من.
من از باورهای دور گریخته ام
به کاروانسرایی آشنا ولی متروکه پناه آورده ام
نگاهم به دوردستهاست
از پشت بام خمیدۀ احساسم
نورکی درخشان را میبینم
ولی دیگر رمقی در خزیدن نیست
با خیالش هنوز نفس میکشم
وخواب آغوشش را میبینم
هر شبم لبریز از خاطرات چشم اوست.
منتظر لبخنـבت بوבܩ،
آن زمان ڪـہ غرق בر آغوش منـے.
ولـے افسوس ڪـہ نشـב، آغوشت ڪشܩ...
ای که نامت بر دلم طوفان درد است ،
کجایی ؟
سکوتم را شکست خاطراتت.
شب و تنهایے و یاב صـבایت.
ڪـہ نباشـے...
زنـבگـے بـے تو ڪܩـے سخت گذر خواهـב ڪرב.
بیا بمان نرو.
ڪه مرا میل زندگـے نیست بـے تو.
ناجیِ این دل دیوانه ی ویرانه،
فقط چشمان توست.
دمادم صبح بود که ناگهان شب ایستاد
به گمانم همان موقع
تو چشمانت را بسته بودی
چگونه انصاف است،
بدون تو زیستن.
شب...
به اندازی کافی طولانیست.
دیگر تو با نبودنت طولانی ترش نکن.