من شاخهی اسیر زمستان سرنوشت تو مثل برگ تازهی افتاده از بهشت من ساقهی که سوخته از آه رعد و برق حالِ مرا نپرس چه خوبم چه بد چه زشت این لطف قسمت است که کاتب مرا اسیر اما تورا چو زلف سیاهت رها نوشت من دلشکسته ام چو یتیم...