عاشقان کشتگان معشوقند هر که زنده ست در خطر باشد
گرچه این شهر هراسان شده از بیماری من پرستارم و عمریست خطر کرده دلم...
رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر به کارنامه ی مردود ظهر شهریور
این شهر به تنگ آمده بود از من و افسوس آن کودک بی حوصله دیگر خطری نیست
شهری دروغ گو خطرش کمتر است از یک رهگذر که از سر ایمان دروغ گوست
جلوی بعضی خاطره ها باید نوشت : آهسته تر به یاد آورده شود ،خطر ریزش اشک..!!
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
چون همسفرعشق شدی، مرد سفرباش هم منتظرحادثه! هم فکرخطر باش..!!