هر طایفه با قومی خویشی و نسب دارد من با غم عشق تو خویشی و نسب دارم
آنکه بی یار کند، یار شود ، یار تویی... آنکه دل داده شود دل ببرد ، باز تویی...!
هر کسی را همدم غمها و تنهایی مدان سایه هم راهِ تو میآید ولی همراه نیست...
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی درآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی
ای ڪه مسجد میروی بهر سجود... سربجنبد،دل نجنبد،این چه سود...!!؟
پرسید یکی که عاشقی چیست؟ گفتم که چو ما شوی بدانی..!