تیشه را انداختم...از کوه برگشتم به شهر دلقکی گشتم که مشهور است شیرین کاری اش
شب میلاد من ِ بی کس و کار است ولی باید امشب بروم شام غریبان خودم
نشو محبوب آن یاری که خود یار کسی باشد نرو بالای دیواری که دیوار کسی باشد
داد و بیداد نکردم که در اندیشه ی من مرد آن است که غم را به گلو میریزد
دل من از تو چه پنهان که تو بسیار خری
دلِ من هر چه غلط بود فراوان کردی دوستش داری و پیداست که پنهان کردی
آنچه عشق ِ تو به روز ِ من ِ مجنون آورد مثل دعوای دو اوباش تماشا دارد…