پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می بینی؟هیچکسدیوارِ ما را ورق نمی زنددخترک!کاش کبریتی مانده بودمی شد نصفش کردیکی برای شب های نفتی اتیکی برای کتابِ تاریکِ من...«آرمان پرناک»...
اینجا کسی فکر تو نیستهمسایه ات، دیوارِ توستدلخوش به آزادی نباشوقتی قفس، پرگارِ توست...«آرمان پرناک»...
امّا نمی پردمشت می زنم به پنجرهامّا نمی پردخیال می کنم قفس رااما نمی پرداین پرنده ی دیوانهدر چشم هایم چه دیده است؟«آرمان پرناک»...
بی تابِ طرد ِ درد ِ خودم بودم / بی تاب ِ درد ِ طرد ِ خودم هستم /بر دست ِ پینه بسته ی من, اجبار ... /دیوار و قاب ِ قدّ خودم هستم /آرمان پرناک...
دیوار بلندیست بین من و او حتی در افکارتنهایی…!!!!...نویسنده سرکار خانم المیرا پناهی درین کبود....
این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگیدیوار با هر طرح و نقشی ، باز دیوار است...
در امتداد ساعت صفربه دیوار شب تکیه می دهمو بهار آمدنت راانتظار می کشمای کاش بودیصدای احساس قلبم رادر حصار بازوان تو می شنیدمتا ذره ذره ی وجودمعطر تو را می گرفتمجید رفیع زاد...
با سر به دیوار کوبید بادراهِ رفتن نبود ،نشست به زوزه به گریهگفت:ه...و ه...و ه...و یعنی: هر چه بادا باد ....
پشت این دیوارهاهر لحظه فریادی می دهد جانو من در توهم این کوچه ی بن بستبه فرار می اندیشم......
نیستی اما مننقش لبخند تو راقاب گرفته امچه به هم می آییممن و دیوار و سکوتمجید رفیع زاد...
باغ ها را گرچه دیوارو در است از هواشان راه با یکدیگر است شاخه از دیوار سر بر می کشد میل او بر باغ دیگر می کشد باد می آرد پیام آن به این وه از این پیک و پیام نازنین شاخه ها را از جدایی گر غم استریشه ها را دست در دست هم است تو نه کمتر از درختی سر برآر پای از زندانِ خود بیرون گذار دست تو با دست من دستان شود کار ما زین دست کارستان شود...
ای همدم من ،حضرت سیگار شبت خوش ای تکیه گهم حضرت دیوار شبت خوش ای درد نهان ،تخت روان، قرص دیازپامای بغض در اندیشه ی دیدار شبت خوش...
دیواری راکه بالای سرمان گذاشته اندسقف نامیدندتا هوای پنجره به سرمان نزند،پروازاولین آرزوی فراموش شده ی ما بود....
با بوسه ای چهار میخ میکردم تن آرزوهایم را به آغوشت اگر دیواری میان ما نبود...
دیوار؛دوست داشتنی ستوقتی برای پدربزرگ --تکیه گاه بود!...
به تنهایی دیوارها آیینه بخشیدمتا انعکاس رنج هایم هویدا باشد......
دیوار حاشا بلند ست سهراب !نسیم هم بتراود نم پس نمی دهد...
عشق پیچکی ستکه دیوار نمیشناسد!...
کاش یاد میگرفتیم ...همه دل سنگ نیستن همه بی وجدان نیستن همه فراموش کار نیستن کاش داد میگرفتیم ...وقتی وارد دنیای یه نفر میشیم ممکن اون دنیا دور تا دورش باشه دیوار اما برای ورود شما خراب کرده باشه دیوار هارو کاش یاد میگرفتیم ...دنیای یه نفر رو اگر تغییرش دادیم تا تهش باشم می دونی چرا ؟چون اون دنیا دیگه حال ساختن دوباره نداره کاش یاد میگرفتیم ......
دیشب همه اَش ثانیه بر دار کشیدمدلتنگِ خودم بودم و سیگار کشیدمبا مشت زدم بر سرش وباز تپش کردبا این روش از قلبِ خودم کارکشیدمیک دفعه کبوتر شدم و بال گشودهتا صبح زمان نامه به منقار کشیدمیک باره شدم مورچه ، از روزن ذهنمتا کلبه ی ویران غزل بار کشیدمگنجشک شدم، لقمه ی چربی که به سختیخود را بدر از معده ی یک مارکشیدمبا ناخنِ سرما زده ام ، یک زنِ عریانروی تنه ی نرم سپیدار کشیدمتا اینکه مهندس شدم و بر رُخِ کاغذبینِ خود...
فانوس روشنتو شب سیاهبر روی دیوارداره می خونه!...
ما در این دیوار، همان خشت کج معماریم ،،که قرار است به هیچ ثریا نرسیم!!ارس آرامی...
ما در این دیوار زمانه همان خشت کج معماریم !!ارس آرامی...
تنهایمشبیه مهاجرانی که در غربتدیوار سفارت کشورشان را در آغوش می گیرند_________________برشی از کتاب کلیدها...
امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم...
با این که زیر پایمقطره قطره اشک می چینمدستم ولی هنوزبر سر دیوار عشق تو نمی رسد...!...
دیوار فرو افتاده ای هستم،روزنه ای کو؟ (زانا کوردستانی)...
به آدم ها حق بدهیمکه برای حالِ ناخوش خویش،گوشه ای دنج داشته باشند.حق بدهیم که از شلوغی ها فرار کنند ودیواری بلند دور تنهایی شان بکشند...کمی با منِ خود حرف بزنندو به گفت وگوهای جولان داده در سرشان خاتمه دهند.آن ها نیاز دارند گاهی اشک بریزند،تا توسط سیلابِ غم های درونشان غرق نشوند...آن ها هم گاهی از سختیِ زمانه به ستوه می آیند،ربات نیستند که تنظیم شده باشند؛ برایتان همیشه بخندند و آواز شادی سر دهند...گاهی از همه چیز و همه کس ف...
پنجره باد می زایددیوار، زنداندر، رفتنتابستان، پاییزپاییز، جاده را مچاله می کندزیرِ سر می گذاردبه خوابِ زمستانی فرو می رود؛در میانِ قدم هایِ آشفته یِ یک مردجاده را بهمن دود می کندبهار، سقط شددر و پنجره، دیوارجاده، دودوَ پاییز اسیر خواب زمستان ماندبانوی روزگار،دیگر جوان نیستبرای مردِ سرنوشت یک زنِ جوان پیدا کنید !شاید \بهار\ دوباره متولد شد...شیوا احمدی الف...
دست به دستِ هم داده اند دیوارهاتا به زنجیر بکِشند پنجَره ایکه مشکوک باز میکند مسیرت را چَشم... .حادیسام درویشی...
《 در سه پرده 》۱ : پردهجنگ در جبههء دیوار استبا ادامهء حصرِ پنجَره ها...۲ : پردهپانسمانِ زخمِ عمیقِ دیوار هاست .۳ :جنگِ با پرده کارِ باد استیعنی ؛ که باد آزاد است...حادیسام درویشی...
دیوار دردش گرفته بودوقتی به او تکیه داده بودم و به تو فکر می کردم...
.من همیشهروئیایی می بینمدر آیبنه ی این خاکرنگیپُر از نور وهیاهو ی پیچیده در افلاکتک به تک می شمارمستاره هایم راشاید بیایدتا تکیه کند تن خسته ام بر آن دیوار....
امشب کمی دلتنگم ...فقط کمی .قدر آنکه بخواهی کهکشان را در مشت بسته ات بگیری ،یا بخواهی خورشید را در آغوش بیاوری...یا بخواهی اقیانوس را یک جرعه سر بکشی ...همین قدر .......این شب ...حجم دلتنگی من را ریخته است روی شانه های دیوار ...دیوار دارد از رطوبت اشک هایم ترک بر می دارد ....
... وقتی می بینمشآنقدر در سینه ام می دودکهبه بن بست می رسم !دیوار بلند استکوتاه می آیماز زیر زبان این شعر همنمی شودنشانی اش رابیرون کشید...!...
دردهایت را دورت نچین که دیوار شوند،زیر پایت بچین که پله شوند....
از خوبی آدم هابرای خودت دیواری بسازهر وقت در حقت بدی ڪردندفقط یڪ آجر از دیوار برداربی انصافیست اگر دیوار راخراب ڪنی....
درداتو دورت نچین که دیوار بشن، زیر پات بچین تا پله بشن!...
بین منو خودت دیوار میکشی بعد میگی چرا سیگار میکشی .....
به آخر می رسم بی تو ، به دیوار و شب و خنجر.بهارُ عشقُ دعوت کن به این تقویم ِخاکستر....
نور در کاسه مس ، چه نوازشها میریزدنردبان از سر دیوار بلند ،صبح را روی زمین میآرد ......
سایهای از خویش بر دیوار پیدا کردهامفصل تنهایی سر آمد یار پیدا کردهام...
جوشِ بهار رخنه به دیوار میکندبیهوده باغبان درِ گلزار بسته است...
عصر دی روی دیوار پس از پروازلنگه کفش قرمز...
نشو محبوب آن یاری که خود یار کسی باشد نرو بالای دیواری که دیوار کسی باشد...
از دیوارها / غم میبارد.../ کوچه ها / بهت زده / خیابان را / بغض گرفته / گلوی میدان / پُر از فریاد / چه کسی/ این پیراهنِ سیاه را به تنِ ما کرده است...! / به کجای وطنم دست بکشم / که نگوید آ...خ...
موشی در خانهی صاحب مزرعه تله موش دید ؛ به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد ، همه گفتند : تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد !ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید ، از مرغ برایش سوپ درست کردند ، گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند ، گاو را برای مراسم ترحیم کشتند ؛ و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه میکرد و به مشکلی که به دیگران ربط نداشت فکر میکرد ....
در رفاقت مراقب آدمهای تازه به دوران رسیده باش ؛ هرگز به دیواری که تازه رنگ شده نباید تکیه کرد !...
- چرا ازدواج نکردی ؟+ پیش نیامد ... اولها فکر میکردم کارهای مهمتری باید بکنم. بعد فکر کردم باید با زنی در مسائل مثلا خیلی مهم تفاهم داشته باشم !دیر فهمیدم که تفاهمی مهمتر از این نیست که مثلا دیوار را چه رنگی کنیم و اسباب خانه را چه جوری بچینیم و تابلوها را کجا بکوبیم و شام و ناهار چی درست کنیم و سر همه این ها با هم بخندیم !...
دلم فریاد میخواهدولی در انزوای خویشچه بیآزار با دیوار نجوا میکنمهر شب......