او همراه نسیمی خنک می رود، بدون کلامی! بی قدم زدنی! میان کوچه های شهر... او می رود، همراه با بادهای دم غروب! ... سرد است!!! انگار زمستانی سپید است، و شهر، جسمش را لای کفن پوشانده! همچون دختری بی عشق و عاشق رشد می کند! همراه با شکوفه های...