او همراه نسیمی خنک می رود،
بدون کلامی!
بی قدم زدنی!
میان کوچه های شهر...
او می رود،
همراه با بادهای دم غروب!
...
سرد است!!! انگار زمستانی سپید است،
و شهر، جسمش را لای کفن پوشانده!
همچون دختری بی عشق و عاشق رشد می کند!
همراه با شکوفه های بهاری،
او کتابی ست عاشقانه،
لبخندی ست بر لب،
رمانی ست خواندنی،
سبزه ی آغوش ست،
شعله ی عشق ست،
چون عسل شاره زور* است!
که غم هایت را می کاهد...
و چون برگ پاییزی، می ریزاندت!
همراه با آخرین قطرات اشک تنهایی،
او همراه نسیم می رود...
----------
* شاره زور: منطقه ای وسیع در جنوب کردستان
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR