اشک هایم بر زخم هایم می بارند و زخم هایم خون گریه میکنند...
سرا پا آتشم سیلاب اشک های سوزان گاه و بی گاه می شویَد بنایِ استقامتم می بَرد ته مانده های روح می دود دود از حجم تو خالی افکار می سوزانَد می چِزانَد تک به تک تمامی ذرات وجودم بازیچه ی دست باد پراکنده می شوم در کهکشان کم .......