سحر بود و علی، مشتاق دیدار رخ یارش خدا مشتاق تر از او خودش آمد به دیدارش دوباره عطر و بوی یاس، گل کرده میان شهر شبیه آن سحرگاهی که رفت از پیش او یارش علی با روح آیینه قراری داشت دیرینه کنار بغض در سینه شد اشک چشم افطارش...