بانوی کاشانی
اهل کاشان علاقمند به شعر وادبیات اعظم کلیابی ( بانوی کاشانی )
جهان
پیش از تو
جهنمی بود
بیپایان.
تا تو آمدی،
آسمان بر زمین گره خورد
و زمان،معنایی دیگر یافت.
ای دردانه خلقت،
ای که ماه از رخسارت تابیدن آموخت..
ای که عطر بهشت در دامنت پیچید،
آفرینش برای جلوهات سر بر خاک سایید.
غربت تو
از همه سو روایت میشود:...
شب آمد...
شمعی روشن شد در سکوت
شعله رقصید ..
قلم لغزید ..
غزل جوانه کرد
لبخند شکوفه زد
کسی در گوش خانه
لالایی عشق خواند
شربت شیرینِ مهتاب
بر لبهای تشنهٔ ایوان چکید
و حلاوت این لحظه
در دل پنجره نشست
هرم عشق انشا شد روی شیشه ها
اتاق...
روزها میآیند و میروند
اما جمعه !!!! امان از،جمعه
همچنان روی حرف خود مانده
در پای انتظار میسوزد
و با این درد
میسازد...
خم به ابرو نمی آورد
فقط دلتنگی اش را به آسمان می رساند
به غروب ..
که او هم هر چه غم هست را تلمبار کند روی...
شب میآید
بیصدا
از لبهی پنجره
و دلتنگیاش را
روی میز سکوت
پهن میکند
زندگی کجاست در گرگ و میش
سپیده و طلوع...
بوی نان داغ نمیآید...
و نیز صدای پای عابران ..
صدای همهمه همسایه...
آواز بلبلان..
زمزمه جویبار ..
عطر بابونه و نعنا ...
و...
و دستی که با پیاله ی سفالی در آب فرو رفته است.
محروم مانده ام
در آغاز...
اتاقِ من
جهانِ کوچکِ من است
که در آن
اندیشه به برگ تبدیل میشود
و سکوت
به زیباترین سرود.
باز هم دل، بی قرار روضهٔ مادر شده
باز حرف صورت وسیلی ومیخ در شده
باز هم آتش به جان ما رسیده از دری
کز غم سوزاندنش چشم دو عالم، تر شده
حرف حرف بغض وکینه از علی بوده فقط
آتشی از،بغض پنهان زیر خاکستر شده
فاطمیه شد ، مرور...
چون آسمان که دلخوشی اش آفتاب است
خورشید زهرا سهم چشم بوتراب است
روزی علی در خانه یاس و یاسمن داشت
روزی درون خانه اش گل پیرهن داشت
آن خانه که پر بود از عطر گل یاس
لبریز بود از سجده های سبز احساس
آن خانه که مهمان او روح...
او را
«امابیها»صدا میزدند.
امروز
همهی تاریخ
یتیم اوست.
ماه،
پس از تو تنها یک شکایت داشت.
ای پنجرهی گشوده به معراج !
چه زود بسته شدی…
آه...
این«آه» که از سینه برمیآید،
آه اولین زینب است
در فراق مادر ...
باید صبور باشی دختر آب وآینه
دختر آسمان ،،،
دختر آفتاب،،،
دختر بوتراب ،،،
حادثه ها در راهند .
باید تحمل کنی .
خواهی دید...
آسمان را روی دوش ماه...
ماه را در محاق خون...
خورشید...
در آنش،گرفت.
حرمت خانه شکسته شد
حرمت صاحب خانه هم.
حَرم،بی مَحرم شد ...
مُحرم آغاز شد ..
عرش بر زمین افتاد.
آسمان ماه خود را گم کرد.
زمین سجاده ی غربت را تا همیشه پهن کرد
و مزاری تا همیشه بی نشان ماند.
اما..
فاطمه بانوی بی نشان نیست...
پاییز است.
شب،زودتر از همیشه میرسد، گویی عجله دارد تا تنهایی ام را زودتر در بر بگیرد.
سکوت،سنگین تر از همیشه روی شانه هایم نشسته.
و من،
در این سکوت وتنهایی....
به یاد تو میافتم.
به یاد آغازی که تو بودی،در میان این همه پایان....
دوری، فاصله ی جغرافیایی نیست.......
کانال_دلنوشته_های_بانوی_کاشانی
https://eitaa.com/sahdser
اینجا پرندهای در هوا نیست .
آسمان،به یک خاطرهی دور تبدیل شد.
نور،با نوک انگشتانش به شیشه میکوبید و بازمیگشت.
پنجره،
که روزی قابی برای پرواز بود،
اکنون تابلویی شد
برای تماشای مرزِ محکومیت.
و من،
پشت این دریچهی بیمعنا،
به تاریکیِ پشت دیوار خیره ماندهام
نیست جز،مهر تو ای،دوست مرا قبله نما
قبله ام باش که دل سمت تو مایل شده است
آسمان نظاره گر شکوه دوباره ایست
کاروانی عبور میکند ...
هودج مرجان و ستاره و ...
یاس و یاسین و یاسمن
باد ،عطر شقایق با خود می آورد...
ترنم باران، احساس را می شوید...
تو ایستاده ای
قد قامت موج
صلابتی از جنس وحی و
خط خون و ...
لاله...
لبخند توای مادر همواره مسیحایی ست
هم مظهر عشق است و هم مظهر زیبایی ست
دامان پر ازمهرت چون دشت شقایق ها
ای سبز ترین دامن. دشتت چه تماشایی ست
با ذکر و دعای تو آسوده دلم دائم
زیرا که در اذکارت انگیزه و گیرایی ست
تو هاله ی خورشیدی...
تا که با نام تو مادر می خورد شعرم رقم
می تراود چشمه های ذوق از چشم قلم
تا به نام نامی ات آغاز، کردم شعر را
بیت ها بیت المُقدس شد غزل شد محترم
من در آغوش تو فهمیدم زبان عشق را
در دهانم واژه ها گل می کند...
تراود مهر از چشمت، دلت دریاست مادرجان
خدا داند که عشقت ساحل رویاست مادرجان
به آغوش تو محتاجم چه خوشبختم کنار تو
فدای گرمی عشقت که بی همتاست مادرجان
سعادت سهم من گردد فقط با یک دعای تو
دعایت تا ابدحلال مشگل هاست مادرجان
قسم برلحظه هایی که به پای...
منظومه عشق کهکشانم مادر
خورشید قشنگ آسمانم مادر
با تو همه جا همیشه شادم اما
بی توست ڪه بی نام ونشانم مادر
در جان و دلم همیشه هستی مادر.
هستی تو دلیل شور و مستی مادر
در دُرج دلم جواهری غیر تو نیست
خوش در دل و جان من نشستی مادر
هر زمان با نام مادر میخورد شعرم رقم
میتراود اشک شوق از چشم بیتاب قلم
واژههایم سجده میکردند پیش پای تو
بیت ها بیت المقدس شد غزل شد محترم
با دعایت خشت خشتم را بساز! آباد کن
لحظه هایی که خراب و خستهام چون ارگ بم
من در آغوش تو...
اگر عشق را در قاموسِ جهان معنا کنم، بیتردید نقشِ تو در ذهن تداعی میشود
. تو چشمه ای هستی که در کویرِ وجودم جاری شدی ... روییدم، سبز،شدم.
. تو اولین آهنگِ آشنای کودکیم بودی و هنوز که هنوز است، ترانه ی پایدارِ قلبم.
نگاه خسته ات همیشه پر...
در خانهای کوچک، در دل مکه،
خانهای که آسمان به آن سلام میداد
و عرشیان درود ...
رحمتی زاده شد.
اسمش را،
«زهرا»گذاشتند.
او آمد و «کوثر» معنا شد،
و آغازِرویشِ نخلستانِ ولایت.
او آمد و«امامت» معنا شد،
و شروعِ حرکتِ کاروان یازده خورشید.
او،
مادرِآفتابهایی است
که از مدینه...