پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
و من اوج عشق را در آغوش مردی دیدمکه دخترکی مغموم و شکننده را به خود میفشارد و می گفت رقیه جان بی تاب نباش دیدار دوباره من و تو بسی نزدیک است...
اوج عشق و دوست داشتن اونجا که ابی میگه:خودم کمتر از تو نفس میکشم که سهم هوامو ببخشم به تو️️️️...
از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافتامروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشقخود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم . . .تولدت مبارک...
دلبر جان! از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت. امروز ثانیهها نام تو را فریاد میزنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم.نازنین همسرم! امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظهها را برایم بسازی. تولدت مبارک....