من ازشهربغضها آمده ام از پیچش هرز علفهای دلتنگی باغ دل هجرت کرده ام دروگری قوی هستم با داسهای فکر و اندیشه و سکوت
در باغ دل، دو عاشق، برگ ریزان در باغ دل، دو عاشق، برگ ریزان شد و بر نیمکت هستی، آرامشان نشین. در سایه ی درختان، دل به هم سپردند و در هوای مهر، جان به جان شد دین. برگ های سرخ و زرد، چون دل های ما ز عشق سوخت...