شب که می شد دست دلم را می گرفتم و آسمان را به نظاره می نشستم . ستاره هارا یک به یک کنار میزدم تا به روی ماهت برسم قهوه شیرین ترک می نوشیدم و تورا نگاه میکردم ، تا زمانی که خورشید بتابد و بازهم تورا از من بگیرند...