متن قهوه تلخ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات قهوه تلخ
باران آمدو عطر دلتنگی در فضا پیچید
قهوه ای تلخ را نوشیدم ب یادش
ناگاه نگاهش در چشمانم لرزید
بدون هیچ پلکی زدنی نگاه میکرد
چرا دست نوازش نمیکشد
قطره اشکم سرازیر شد
باز هم قاب عکس یادگاری ..
واژه های متارکه کرده را ،
در بیوه خانه ی ،کدامین شعر بِگُنجانم
بلورهای کریستالی نُت را،
بر سر کدامین نُت گیتار
فِرِت اول را ، یک پرده بالاتراز دلتنگی میگیرم
شاید فرت های دیگر، خود آرام آرام به تکاپوی یافتن عصر بارانی باشد.
کوک های کم طاقت فریادهای خاموش......
وقتی که دلتنگ می شوم
خودم را مهمان می کنم
به کافه ای در شهر
اما خالی از عشق
قهوه ای تلخ بر روی میز خاطره ها
می نوشم به عشق آرزوهای محال
و باز دلتنگ تر از همیشه
مهمان می کنم خودم را
به خیابانی که سنگ فرش آن...
نیستی و این قهوه تلخ است
آنگونه که آن سوی میز در جای خالی ات
هرچه شکر میریزم
تغییری نمی کند،
و نمی کند،
و نمی کند!...
قهوه ی تلخ
در اندیشه ی من شیرین است
چون تو با من باشی
مینشینم به نگاهت
بگشا راز این ثانیه ها ،
تو بنوش...
من به زیباییِ این غمزه ی خوش نقش لبت ، جان خود باخته ام.
تو بنوش...
یار خوش نقش و نگارم
تو بنوش...
حکایت این روزهایمان،
حکایت کودکی است که برای اولین بار می خواهد قهوه را تلخ بنوشد. اما هربار که فنجان را نزدیک لبانش میکند، مردد تر می شود که طعم واقعی قهوه را بچشد یا دوباره شکر در آن بریزد که متوجه طعم تلخش نشود و باز هم خودش را...
انگار قهوه تلخ بر روی تقویم ریخته شده
که اینگونه روزهایم تلخ شده است...
شقایق باباعلی
موضوع : از دل برود هر آنکه از دیده برفت
همیشه که نباید از خوشی ها ی خود گفت ، بگذار یک بارم از تلخ ترین روز هایمان بگویم . آن روزهایی که کل شهر را با هم قدم می زدیم ، آن روزها که هیچ وقت تصور نمی کردم...