متن داود شمسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات داود شمسی
قلب من دیگر به لب هایت ندارد اشتیاق
تا به کی در زیر تیغت جان سپارم با فراق
گر چه از هجران تو جان در تنم پر می زند
مثل جای خالی عکست به دیوار اتاق
در دلم دارم هزاران آرزو هر شب که باز
یاد من از خاطرت افتد...
آتش افتاد به جان وبه جهان از پی تو
قدحی غرق شرابم که پرم از می تو
به سر زلف تو سوگند که در قبله گهت
بهر غم ناله کنم همچو نوای نی تو
ساده بودست دلم ،باخت بتو قافیه را
می رود سوز زمستان به سراغ دی تو
هرکه...
در غزل آشفتگی هایم نمایان میشود
هر زمان بر شانه ات گیسو پریشان میشود
چونکه باشد در هوای گلشن کوی تو دل
خاطرم در سایه عشق تو آسان میشود
از فروغ شمع رخسار تو می تابد شهاب
لعل جان بخشت به سان آب حیوان میشود
بر سر کوی تو ازشوق...
سخنت بند دل و شیره ی انجیر نشد
رشته های غزلم بسته به نخجیر نشد
به دل و دیده گرفتارم از این بیش مگر
که دل و دیده مرا قابل تصویر نشد
شب هجران تو ، آن روز که می کرد دلم
خواب در چشم و خیال از نظرم سیر...
دلتنگ بودم...
و چون برف بی صدا میباریدم
زود خنده های تو را در قالب سپید قاب کردم
در دیوار نرم قلب...
مینگارمت که چشم منی
زنده ام به تو ، چون جان منی
نقش تو در من بسیار است
چون نقش برف در بهار
چای در تابستان
شکوفه در...
《 عشق مادر》
وصالش صحن دل را بیقرار است
دلش مملوه از مهر و قرار است
کلامی را به شرح و وصف او نیست
چون او لطف و کمالی از هزار است
حریمش نام گل را پایدار است
چو با آیینه ها همواره یار است
سخن را آب و رنگ...
عطر تنت را
لای دفتر شعرهایم بریز
تا معنی عشق ، در شعر جاری شود
تا کلمات در معنی بوسه ها غلت زنند
تا گرده های بهاری تنت ، شعر بهاری بسرایند
ادامه بده...
چرا که عطرت، ایهام شعر هایم است
تو اگر نزد من باشی
به درد ها لبخند...
عشق یعنی که به دیدار تو بیمار شوم
تو دوا باشی و من باز خریدار شوم
پلک بگشا سحرت خیر ، به بالین من آی
عشق یعنی که به غمهای تو تیمار شوم
هر سحر چشم شما مبدا پرواز من است
عشق یعنی به گلستان تو پر بار شوم
چهره...
گر چه گاهی شعر من بر قامت گیسوی توست
بهترین محصول حالم در بَرِ ابروی توست
چادرت را سر کنی جنگ جهانی میشود
عامل این جنگ خونین هم سر تک موی توست
مثل زنبوری که شبگرد گلستان بوده است
صاحب این زحمتم، زیباییش کندوی توست
من شدم صیاد گیسوی رخ...
قصه گو! وصف مرا صدای یک ترانه کن
دفتر عشق مرا بر عاشقان نشانه کن
به شانه های سنگیه غمِ زمان بها مده!
چو شرح حال فرقتت زفرصتِ بهانه کن
قصه گو ، آرام گوی، توصیف غم های دلم
زخم و تخریب دلم ، تو عمق یک زبانه کن
هر...
نفسم بند آمد و مانند یک افسانه شد
گونه اش را بوسه ای آن هم چو یک پیمانه شد
در قمار شرط دل ، من هم چو دل ها باختم
این من عاقل پس از تو همچو یک دیوانه شد
دل به گیسوی تو و امواج دریا میزنم
مثل شهری...
منو و تو هر دویمان عشق همین تکراریم
گر که تجدید شود مانده از آن افکاریم
شده تا صبح شوی باعث اشک دل او؟
هر چه رنجی کشمَش عاشق آن دلداریم
مدتی هست که صحرا شده این صحن دلم
هر چه خشکی شودش ، لاله ی آن گلزاریم
کوچه ی...