غبار جدایی گرفته است این عشق را بیا دستانم را بگیر باید عشق تکانی کنیم...
مرا تا ابد در زندان تنت حبس کن و راه گریزم را ببند که این تن زندان دلخواه من است...
کسی باشد که عرض شانه های پهن مردانه اش ناخداگاه شود ارامش و قرار دل بیقرارمان کسی که وقتی به چشمانش خیره می شوی دلت قرص شود برای تمام نا آرامی های پیش روی زندگی...