من بی تو زندگانی خود را نمی پسندم..
چشمم به هر کجاست تویی در مقابلم...
اولین جمعه سال است و دلم مشهد توست... مقدم
ذوق طلبت جنبش اجزای بهار است... دهلوی
ترجمانی، هرچه ما را در دلست
دَر مانده ام به درد دلِ بی علاجِ خویش ...
تا وجودم هست خواهم کند نقشت درضمیر ...
در بساطِ آسیا یک دانهٔ نَشکسته نیست ...
کافر عشقم ، اگرغیر تو کس باشد مرا ...
عشق آمد و زِ دست ببرد اختیارها...
بغلم کن که مرا خاطره ها بسیارند... سهرابی
بسوزانم زِ عشق ِتو خیال ِهر دو عالم را....
دل نیست کبوتر که چو برخاست ، نشیند...
در پیشِ تو قدرِ هر سگی بیش از ماست...
می فُروشد او به جانی بوسه ای..
بی لبِ می فروش تو کی شکند خمار دل..؟
اِستاده ام چو شمع، مترسان ز آتشم ...
آتش عشقت ز فکر می جهد اندر وجود...
دانم که در دلی و جدا نیست دل ز تو
تویی که نقطه پایان اضطراب منی ...
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم...
قصه عشق من و حُسن تو را آخر نیست...
دل را به یادِ توست که بر آب می زنم...
بین خوبان کیست تا ما را خریداری کند؟