شبمون یکی بود، ولی تاریکیامون فرق داشت... Our night was the same, our darkness was different...
این آخری ها دارم ادبیات را زندگی میکنم. تمام مفهوم ها به من قریب اند و من با تمام منطق ها غریب... ملیکانقدی (پناه)
من خوشم با سایه ی زلفِ خیال انگیزِ او
هرچه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد...
بی من، کنار سایه ی خود هم قدم نزن!
به تدبیراز غم کونین ممکن نیست وارستن
خرامش در دل هر ذره صد طوفان جنون دارد
کان العالم کثیراً، و کنت أنا وحدی. جهان فراوان بود و من تنها بودم.
مژگان بهم آوردمnbsp; و رفتم به خیالت ...
دل اگر صیقل نباشد مُهر پیشانی چه سود
بشکن خمارِ من به لبnbsp;لعلnbsp;جان فزای..
مکیدن از لبِ هر عضو بوسی زَد دهانم را...
ترانه و موزیک:نیما معین با صدای:
قدر وصالش اکنون دانی که در فراقی
از عالم غم دلرباتر، عالمی نیست..
در طلب کوش و مده دامن امید ز دست
امتحان کن به دو صد زخم مرا بسم الله
کجاست چابکیِ دستهای عقده گشایت؟
چون دلم زنده نباشد؟تو در وِی جانی...
جز دل آزاری ازین گنبد گردنده که دید؟
وصلِ تو چون مصیبتِ هجران به ما نساخت...
گر غایبی ز دل ، تو در این دل چه می کنی ..
تو را نادیدن ما غم نباشد...
دیر کردی نیمه ی عاشق ترم را باد برد ...