چه می خواهد غمت از جان ناشادی که من دارم؟
علاجِ دیده ی ما خاک آستان شماست... اصفهانی الله علیک یااباعبدالله️
جز محنت و غم نیستی، امّا خوشی ای عشق...
دمی وصال تو از عمر جاودانه خوشتر... فغانی
لنگر درد تو چون کوه گران کرد مرا ...
چون شدم صیدِ تو برگیر و نگهدار مرا ...
نقش رویایی رخسار تو میجویم باز
تو صد چون من به هر جایی و هر جایی سری داری...
در دهانش بوسه هاى کهنه داشت ..
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من جمله تو بودم و نمی دانستم ..
عاشق از نیستی آبستنِ هستی گردد...
کِی که بازت بینم ای منِ بی تو، دور از خویش! _خویی
آه از امروزی که صرفِ فکرِ فردا می کنم...
عمری ست همان بی کسی ماست کَس ما...
حالی خیال وصلت خوش میدهد فریبم!
تو بریدی از من و من امتحان نامیدمش... دهلوی
ما خود شکسته ایم چه باشد شکست ما
بغض ِ فروخورده ام ، چگونه نگریم ؟
به عشقت دل نهادم زین جهان آسوده گردیدم...
در زیر سایه ی مژه ات خوابم آرزوست...
عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست...
آن که جانم را سوخت ، یاد می آرد از این بنده هنوز ...؟!
او سخن میگوید و دل می برد ...