ای کاش خیالم، حال و روزم می شد...!
دشنامِ تو خوش تر که ز بیگانه دعایی...
تو که باشى مگر آرزوى دیگرى مى ماند ...!
درد عاشق نشود ، بِهْ ، به مداوای حکیم...
ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...
شعله بکش بر شب تکراری ام ...
ز سنگ سخت ترم من که زیستم بی تو...
همره دل ؛ در پی اش افتان و خیزان می روم..
چو دو زلف توست یکسان، شب و روزم از سیاهی... شیرازی
روز و شب یک جنبشِ مژگان چشمِ تنگ اوست...
کس نمی گیرد سراغ از خلوتِ دلتنگ ها...
به زور عشق از این زندان ظلمانی توان رستن...
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید ...
زین هَمرهانِ سست عناصر دلم گرفت ..
چرا به گوشه چشمی به ما نمی نِگری؟...
جرمم این پان که زجان دوست ترت می دارم ....️ عراقی
اگر جزتو سری دارم، سزاوارِ سرِ دارم...
گرفته حسرت دستان تو جهان مرا ...
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکی ست... فقیه کرمانی
گر تن به آتش می دهی؛ چون شعله می رقصانمت
مرا زین پای بی فرمان، چه ها بر سر نمی آید...
هر جا که رَوی نشسته ای در دل ما
بگذار دیدنی بشود با تو خلوتم ...
بدین ناآشنایان ، گر نباشی آشنا بهتر...