پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اخم هایت خفه ام می کند ای کاش یکیگره ی بین دو ابروی تو را شل بکند...
مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست؟بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرشش...
حرفی بزن به لهجهی باران که مدتیستاین بغض کهنه منتظر یک اشاره است...
زیاد است انتظار معجزه از من که فرتوتم پیمبر نیست هر پیری که در دستش عصا دارد...
شبیه سرزمینی که یکی در آن به پا خیزدیکی در من شبیه تو خیال کودتا دارد...