پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سوزنی را یافتن ، سخت است در انبارِ کاهسخت تر از آن ، رفیقی خوب پیدا کردن است...
سوزنی را یافتن، سخت است در انبارِ کاهسخت تر از آن، رفیقی خوب پیدا کردن است...
فقط در وصف تو یک چیز باید گفت: بسم اللهخودت هم خوب می دانی که «از ما بهتران» هستی!...
نشستم پای هر بی ریشه ای، از پای افتادمبه گلدانِ بدونِ گل نباید آب می دادم...
این بغضِ کهنه منتظر یک اشاره است ......
بمان با من که نقش اصلی این داستان هستیتو در دنیای من چیزی شبیه قهرمان هستیهمیشه بکری از بس کارهایت غیر معمولی ستتو مصداق شکوفایی یک گل در خزان هستیفقط در وصف تو یک چیز باید گفت :بسم اللهخودت هم خوب میدانی که "از ما بهتران"هستیهمه در آینه غرق اند و من هر بار میبینمکه تو محو تماشای خودت در آسمان هستیکنارت تند جریان دارد و دور از تو آهستهتویی که باعث اخلال در نظم جهان هستیبه کوری میکشید ای کاش کارم بی تو چون ی...
نیتت خیر است اما باز هم شر می شودمی رسی و حال من از قبل بدتر می شودتا رسیدن عاشقیم اما نه از آنجا به بعدمثل دینداری که وقت مرگ کافر می شودچون عبور ابر بی بارانی از روی کویربا وجودت حسرتم چندین برابر می شودگرچه لبهای من از بی صحبتی خشکیده استتا دلت می خواهد اما گونه ام تر می شوداز سکوت آنقدر لبریزم تصور می کنمگوشهایم عاقبت از شدتش کر می شودآدمی سرخورده باشد ساده می ریزد بهمغنچه پژمرده خیلی زود پرپر می شود...
مُومِنم کردی به عشق و جا زدی، تکلیف چیست؟بر مسلمانی که کافر میشود پیغمبرش...
بگیر آنقدر محکم در بغل دلبسته ی خود راکه در بر دارد انگاری هلویی هسته ی خود راصلات ظهر هم باشد، شبم آغاز خواهدشدبه محض اینکه می بندی دوچشم خسته ی خود راشدم چون آینه محو وجود بی مثال توبیا در من ببین شخصیت برجسته ی خود راتمام عمر مثل سایه دنبال خودم بودمچطور از من جدا کردی من وابسته ی خود را؟گره روی گره افتاده، واکن اخم هایت رانکش در هم دو ابروی به هم پیوسته ی خود رابه دنیا ظلم کن اما نه با من که خودی هستمکه چاقو می...
شبیه سرزمینى که یکى در آن بپاخیزدیکى در من شبیه تو خیال کودتا دارد!...
تو اگر دردی به درمان احتیاجی نیست نه!کاش_آدم_تا_ابد_احساس_بیماری_کند!!...
تو اگر دردی به درمان احتیاجی نیست نه!کاش آدم تا ابد احساس بیماری کند !!...
هر کجا ساکن شوی در نقشه، مانند شمالجمعیت آن جا گرفتار تراکم می شود...
علت پیدا و پنهان تمام جنگ هابر سرت دعواست بین اغلب فرهنگ هابرق چشم رنگی ات را دید و فهمید آدمیمی شود تلفیق کرد اکلیل را با رنگ هامار را با نی زدن ،ما را به رنگ و روی یارآه دنیا را به رقص آورده این نیرنگ هاگیسوان لَخت خود را روی دوشت باز کن چون هجوم آبشاری روی تخته سنگ هاتارهای صوتی ات می لرزد و پی می برماز صدای تو به راز خلقت آهنگ هابرملا شد آسمان را جیره بندی می کنندپاره کردند آبی پیراهنت را چنگ ها...
تو ناز میکنی و پس از آن تمامِ شهربا منْ،سَرِ خریدن آن چانه می زنند......
به کوری می کشید ای کاش کارم بی تو چون یعقوب ولی هرگز نمی دیدم عزیز دیگران هستی! ...
اخم هایت خفه ام می کند ای کاش یکیگره ی بین دو ابروی تو را شل بکند...
مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست؟بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرشش...
حرفی بزن به لهجهی باران که مدتیستاین بغض کهنه منتظر یک اشاره است...
زیاد است انتظار معجزه از من که فرتوتم پیمبر نیست هر پیری که در دستش عصا دارد...
شبیه سرزمینی که یکی در آن به پا خیزدیکی در من شبیه تو خیال کودتا دارد...