شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دلخسته و بیمارم من بی تو نمی مانمآغوش تو می خواهم دور از تو پریشانممن شاعر چشمانت تو ساقی و مه پارهاز چشم تو می جوشد هر واژه ی اشعارممن مست وصال تو ای دختر شهر آشوبتو بوسه طلب کردی با بوسه ستان جانممن مست و تو بی خانه دور از منی دیوانهاز عشقت چه دیدم تا جان به تو بسپارمدلدادگی ام بر باد در حسرت یک شب خواباز جان و سرم سیرم از عشق تو بیزارم...
هر کسی تکهای از قلب مرا کَند و گذشتهیچ کس با منِ دلخسته همآواز نشد...