جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
در سفر عشق تنی بی سرمدر ره عشق آن سر بی پیکرمآتش عشقت به تنم می زندسوختم از تنت تبت می پزددر سفر عشق نباشد پایانهمسفر عشق ندارد سامانگفتم ای عشق بیا همسفرمبی تو عمریست که من دربدرمزیر باران دل شد پریشانکرد پیرم غم ها از هجرانمنم لیلاتر از لیلای مجنونمرا پیدا کن از دریای پر خوننباشم روز و شب معنا نداردمن آن موجم که ساحل را ندارد...
من تو را چشم انتظارم روز و شبیک تو کم دارم ، کنارم روز و شب...
توی هر نفس دم بعد دممن در کنار تو بودمتوی هر لحظه و هر زمانمن با تو بودمدر هر روز و شب شمامن دلتنگی تو بودمدر خاطره های شب هامن همراه تو بودمزخم بودم، زخم در دل تنهاییاما تویی که دست درمانیآرزو بودم در درختان بهاریتویی که به من شادی و آرامش می بخشیآسمان بودم، آسمان در سینه ی غروبتویی که رنگ و نور به زندگی می بخشیهر نفسی که می کشم، تویی بودمتویی که به هر لحظه ی زندگیم معنا می بخشی...
ای طلسم و اسرار عالم، سخنی بگویکه هر پروانه در شمعی به سمتت پرواز استدر همهٔ آفاق و مکان ها، تو را جاوید می بینمهیچ جایی جز در قلبم، محل و منزل تو نیستبر بیشهٔ عشق، در سوزنی شدم و سوختمتا آتش قلبم، آتش حقیقت را برافروختتو در درخششت زندگی می یابی و زندگی می دهیو زندگی بی تو، مرگی است که در ظلمت آباد استای دانا و آگاه از همهٔ اسراربر زبان عشقت، سخنی از کتاب حقیقت بخوانروز و شب در گردش امیدواری به تو استهر ذرّه، درامی کوچک از ب...
من تو را چشم انتظارم شب بخیرروز و شب را بی قرارم شب بخیرمن تو را در هر زمان می خواهمتیک تو کم دارم کنارم شب بخیرمن جدا افتاده برگ از شاخه اممن تو را شاخه ندارم شب بخیرآسمان دیوار خانه ماه شبشاهدان بر حال زارم شب بخیراز زمین و آسمان دلخسته امتا سحر شب زنده دارم شب بخیر...
من تو را چشم انتظارم شب بخیرروز و شب را بی قرارم شب بخیرمن تو را در هر زمان می خواهمتیک تو کم دارم کنارم شب بخیر...
اکنون جهانمفردای فرداهاروز و شبدر تو و عشقتخلاصه گشته است....
زان شبی که وعده کردی روز بعدروز و شب را میشمارم روز و شب...