جریان دارد رنگین کمانی از عشق در رگهایم
مرا با هر باران به یاد آور...
به فریاد لب های کویری م نه!
به فریاد فنجان های تشنه از بوسه ات چه
نمی رسی؟
نه!؟...
هیچ منی بدون تو وجود ندارد؛
همان طور که نه قلبی بدون خون وجود دارد
و نه فکری بدون ذهن...
در محاصره ام
همانند دریایی که هر چه تقلا می کند
رها نمی شود...
اختیار اشک چیست؟
اختیار آن را هم ندارم چه برسد به اختیار داشتن تو ...
در انزوای تن، شیری زندگی می کند
که سالیان دور
اُبهت ش را به چشمانِ آهویی گریزان
باخته است...
خواستم خلاصه شوم در تو
دریغ!
تو خلاصه ای در دیگری...
خلاصه ای از من در تو
و این آغاز پایان هاست
وقتی دنیا با چشم تو آغاز
و با چشم تو پایان می پذیرد......
قصه ی عشق چشمانت
غصه ی پر رمز و راز خاطرات ست
و هزار و یک شبی
که قصه ی تنهایی ام شد...
چه شاعرانه مرگی ست
خوابیدن روی کلماتی که
بی نیازت می کنند از فریاد ...
حرفات آبی بود بر آتش؛
نگران نباش!
الان آرام و خاموشم...
اگر که بریدم من از زندگی
دلیلش فقط ، ضرب شست تو بود
عاطفه مختاری...
مرگ بر آن خوابی که پنجره را بست
تا در رویا بمیریم
عاطفه مختاری...
●شب روز خواهد شد
حتی اگر ساعت ها از حرکت بایستند
و زمین زیر و رو باشد...
قصه ی عشق چشمانت
غصه ی پر رمز و راز خاطرات است
و هزار و یک شبی
که قصه ی تنهایی ام شد...