بیو مخاطب خاص

در تنهایی هایم
رد پاهای کسی جا مانده است...
می شود فقط بگویی
کی آمدی؟چند وقت بودی؟اصلا کی رفتی؟که حالا همه ی تنهایی هایم درد
می کند....................................................

کتاب:یک شب از شانه های خدا هم طلبم را برداشتم
به قلم: مریم کنف چیان

الهی که من ٺصدّقِ
برقِ نڱاهِ جذّابٺ بشم دلبر

زمین هرجور بچرخه
مقصد من فقط تویی

تو بهترین انتخاب زندگیمی

من همانم
که تو غمگین بشوی
می میرد ....

داشتن یکی مثلِ تو
یعنی زندگی

لب هایت که میخندند کل جهان دوست داشتنی میشود!

“من” زن زندگی می شوم
اگر زندگیم “تو” باشی

بودنت زیباست

هیچ وقت باهام قهر نکن
همه دلخوشی من تویی

برق تو نگات، برای چراغونی یه شهر کافیه

تنهایی رو دوست دارم
اما تنها باتو

از عشق سرشارم
سرشار از عشق تو

تمام دلم از آن توست

در قلب کوچک من تو چقدر فراوانی...

همه ی وجود من تو هستی

تو دنیای من کل دنیام تویی

هوا جان می دهد
برای گرفتنِ دستهایت

بهای وصل تو گر جان بود خریدارم

چه زیباست در قلب تو زندگی کردن

برای من فقط تویی که قشنگی

من با تو
به تمام حال خوب جهان وصلم

تو همونی که قراره یه عمر کنارش خوشبختی رو بغل کنم

دوری اما نزدیک ترینی به قلبم