در سفر عشق تنی بی سرم در ره عشق آن سر بی پیکرم آتش عشقت به تنم می زند سوختم از تنت تبت می پزد در سفر عشق نباشد پایان همسفر عشق ندارد سامان گفتم ای عشق بیا همسفرم بی تو عمریست که من دربدرم زیر باران دل شد پریشان...
در سفر عشق نباشد پایان هم سفر عشق ندارد سامان گفتی ای عشق بیا همسفرم بی تو عمریست که من در سفرم
با تو تنها یک خیابان همسفر بودم ولی با همان یک لحظه عمری بی قرارم کرده ای