گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم...
چون قومِ یهودِ وسطِ نیل گرفتار من چشم بر آن پیچشِ زلفت چو عصایی
باآنکه دلش بسته به دلهای دگربود دیوانه دلم بازگرفتاردلش بود...
از حال دلم بی خبری اما هر لحظه به یاد تو گرفتار منم...
قلبی که هرزه است، گرفتار دوست نیست چشم پلید لایق دیدار دوست نیست