پاییز است اما از زبان هیچ برگی ترانه ی عاشقی به گوشم نمی رسد و چقدر تلخ است نداشتنت میان پیاده روهای خیس آنگاه که بوی نم باران خاطرات گذشته را به یادم می آورد مجید رفیع زاد
ترانه عاشقی بخوان ترانه ای دگر برای عشق و عاشقی بزن به طبل آشنا بزن چو نعره در زمین که آسمان آبی ش ترک خورد به رو زمین زمین و آسمان را به سخره گیر و نوش کن بهانه ای دگر بیار نهان شویم و عشق را در این زمانه...