شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
مکث نگاهم را حول چشمهایت میچرخانمدر وسط دایره مشکی نگاهت ساکن میشومکه در روشنی چراغش خانه ای بسازمتا کلیدش فقط در دست من باشددر مستی و زیباییش فقط من منزل کنم......
عاشق یک نفر باشیدو جز او کسی را در قلبتان جای ندهیددوستت دارمهایتان را بر زبان بیاوریدهیچ کس و هیچ چیز رو جز او برتر ندانیدوقتی لب به سخن می گشاید گوش شنوا برایش باشیدمراقب لحظه های نابتان باشید و احساستان را بی کم و کاست به عشق برسانیدنگرانیها و خستگی هایتان را کنار هم با یک چای عصرگاهی کم کنیدباور کنید تمام اینها را اگر کنار هم مرتب بچینیدزندگی را زندگی خواهید کرد.....
با طلوع چشمهایت در من انقلابی برپا می شودبوسه از من سبقت می گیردو بر ساقه های طلایی گیسوانت نوازشبارانه فرو می ریزد و من ترانه زیبای هستی رااز نگاه تووو به زبان می آورمدلاا چشمهایت زیباترین ملودی دنیاستکه با نگاه تو دلباخته شدم.......