پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر روز پنجره را میگشایم.بوی عطر گیسوانت را که استشمام میکنم.تمام لحظه هام پر از بودنت میشود.؟!زندگی؟!همین است،اینجا،آنجا یا هر جایی..باران که می بارد نام زیبای تورا برایم تصویر می کند..گاهی میشود..گاهی نمیشود که نمیشود...ومن هر روز به یک آن،رسیدم ،زندگی همین است اینجا ،آنجا یا هر جایی..کاش من همه بودم .خودرا باش ماسک نزن آرش شجاعی....
سایه سار من است،گیسوانت.در سایه اش،شادمانی هایم را پیدا می کنم... شعر: برهان برزنجیترجمه: زانا کوردستانی...
ای کاش یک شبناگفته هایم رابا سه تار موهایت می نواختمتا بیش از این دست هایمدر حسرت گیسوانتکابوس نمی دیدندمجید رفیع زاد...
پیش چشمم گیسوان را بسته و واکرده ایکرده ای وابسته ی خود هم مرا هم شانه را...
گیسوانت را رها کرده ای در دست باد؛ امان از عطر مویت و آغاز موسم خزان....مبینا سایه وند...
رفته اند به جنگی نابرابر .تو و خال لب و لشگر گیسووانت در مقابلمن بیچارهکه فقط یک نفرم ....
غصه نخور رفیقِ دلتنگ و خسته ٔ من،پاییز قرار نیست همواره فصلِ رفتنو تنهایی و بغض باشد؛شاید گمشده ٔ تو،پاییزِ امسال نارنجی ها را ببیندو دلش هوای عاشقی کند؛شاید این پاییز بوی گیسوانت،فرهادی را مجنون کند؛شاید این پاییز چهارچوبِ بازوانت،شیرینی را لیلی کند!آن وقت جان می دهد قدم زدن زیرِ باراندر دنیایی دو نفره!غصه نخور رفیق...تاریخِ انقضای دلتنگی،همیشه زودتر از چیزی است که فکر میکنی!...
گیسو که می افشانیبر شانه های باد از تو می نویسم و حدیث زیباتری می شوند گیسوانت...
دیگر رنگی ندارد !حنایت را می گویمحتی اگر تمام شهر راحنابندان کنی ؛دیگر روشنی بخشقلب عاشقم نیستچشم هایت را می گویمحتی اگر آن رابه رنگ آبی دریا کنی ؛بگذار سهم من از توتنها پریشانی گیسوانت باشدکه تا ابد قلبی پریشاناز تو به یادگار داشته باشممجید رفیع زاد...
گیسوانت همچو نردبان................... پلی برای رسیدن به کهکشان..........چشمانت همچو آفتاب.........چهره ای همانند مهتاب.......... دلی مملو از تکه های غم........راهی پر از داستان و پیچ و خم.......قلبی پر از عشق و رنج و درد ........دستی تُه از دست و هوایی سرد.......ذهنی مملو ز فکر رفتن.........کجا به از نزد یار نشستن؟!..............................مبینا سایه وند...
کاش چون بادی سرگردان به هنگام گذر از دشت می خروشیدم در موج سیاه گیسوانت ... 🍃🌤یلدا حقوردی...
بنام عشق ، بنام خالق غوغا در این خیابانهامرا با خود بگردان در تمام این خیابان هامیان دستهایت جا بده دست غریبم رامبادا گم شوم در ازدحام این خیابانهارها کن گیسوانت را زیر باران در خیابان هاکه عطر بوی تو را می خواهد این خیابان هابرقص آور زمین را باد و باران و درختان را پاک کن غصه های ناتمام این خیابان ها تو ای عشق دیرین بگو ، ای گمگشته ی غمگین سراغت بگیرم از کدام این خیابان ها...
حکم می دهد اسفند: --گیسوانت در بند بماند!فروردین اما،،،تردید می کند....نومیدی؛چیز بدی ست...می دانم، می دانمهیچ اردیبهشتی\عطر گیسوانت راآزاد نخواهد کرد! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
با طلوع چشمهایت در من انقلابی برپا می شودبوسه از من سبقت می گیردو بر ساقه های طلایی گیسوانت نوازشبارانه فرو می ریزد و من ترانه زیبای هستی رااز نگاه تووو به زبان می آورمدلاا چشمهایت زیباترین ملودی دنیاستکه با نگاه تو دلباخته شدم.......
سالها دور بودی و حالا نزدیک شدیای هم آغوش شب و روزهای منفصل بغض ها را گذراندیمای تنت بوی بهارامروز با هم، بهار را تحویل می گیریممی خواهم خوشبختی را به گیسوانت سنجاق کنمتا دیگر بهار پایان غمگینی نداشته باشد...
️در این ظهر زیبابوسه هایم را️بر روی گیسوانت بگذاربه نسیم عشق بسپار️وبگذار همراه با شقایقدرخنده ات سهیم شوم️...
مسکِّن ها را بیاویز به گیسوانتپریشانند !پریشان تر از تمامِ عشق هایِ یک طرفه...شیوا احمدی الف...
گیسوانتهمانند تار های گیتارشهری را به ساز خود میرقصاندچشمانِ گیرایتهمانند خنجری تیزقلبشکسته ام رامیشکافدمن عاشقی گناهکارمبیا و مرا از این قفس کهنه آزاد کنتا رها شوم...
عاشق رقص گیسوانت شدمبچرخ عشق منتا آتش شوقم شعله ور شود...
عشق با نگاه تو آغاز شد در منع ش قعطش ، شوق ، قهر و آشتی یاریاری از دیار عشقعشقی به بزرگی کوهکوهی به بلندای گیسوانتگیسوانت به زیبایی چشمانتچشمانتکه دلم را بردهمحبوب من...
نیمه شب ِ گیسوانتکنار می رود؛ماه ِ تمام...
تو ؛شعر زیبای منیگیسوانت مثنویچشمانت غزللبت دو بیتیحالت که ردیف باشدقافیه لبخند توستناب ترین شعر جهانبیا که من بخوانمت .......
شب است سرت را بگذار رویِ زانوانم می خواهم دوستت دارم را لابه لایِ گیسوانت بکارم... عشق ️️️...
برای کوچه های پیچ در پیچ گیسوانت باید شاملو را خبر کنم!خیام دو خط شعر بگوید و بنان تصنیف کند!قصه ی گیسوانت سر دراز دارد...️️️...
تو را که می بینم عطر بهار نارنج در تمام شهر می پیچیدقدم که بر می داری هر درخت شکوفه می زند و نسیم بهاری با شوخ طبعی میان گیسوانت می دوددوستت دارم عشقم...
گیسوانتریخته نظم خیابان را به همآمدی گردش کنییا کودتای مخملی...؟...
عهد بسته ام کنار تنت بمانمگیسوانت را به دست بگیرملبانت را به لبهایم بگیرمو تا زنده ام اسیر عشق تو باشم...