شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
کنج لبهایت؛ بنوشیدم خدایی عالی استطعم سرخی لبانت را چشیدم عالی استلمس چال گونه ات با پشت ناخن گاه گاهشهد شیرینت به دندانم گزیدم عالی استدر حریمت ؛ لرزش سیمین تن مستانه اتعطرگیسویت بپیچد بر مشامم عالی استکنج گرم بیکرانت تا کرانهای تن تب دار توتا به اوج لذت و مستی رسیدن عالی استچشم شهلای خمارت دم به دم تا هر سحرهر سپیده تا سحر را با تو دیدن عالی استثریا شجاعی اصل...
بی اجازه بر دلم نشستیخانه ات را بنا کردی بر قلب ممنوعه منتا در تراکم این روزهای گرفته و مرگ زابی جواز عبور کنی از مرز قلبمو چراغ عشق را بر غم دل روشن کنی ......
امن یجیب می خوانم به وقت طلوع چشمانتتا دوست داشتنت سرریز شود از دستانتبر روی موج های تنم بریزد،تا حلاوت کنم شیرینی بوسه هایت را.......
تصویر احساسمشبیه ڪوهی زیباستهمراه آسمان چشمانتمی رقصم ومی چرخمبا امواج آرام قلبم......