شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
شاید این رابطه را خواب دیده امو تو همان جفتی بودیکه چاقوی قابله ها از من بریدبخشی از شعر از کتاب: و عشق همچنان مذکر است...
دلیل خواستبرای ماندنکفشهایش راجفت کردم...
انگار امروز متولد شده ایهر چه درد سر داریعین جفت بیانداز در سطل زبالهو به زندگی بگو سلام!...
باز میگردی...اما آن قدر دیر...مثلا در یک زندگیِ دیگر ...که پرنده ای شده باشم...دوباره سرگردانِ جفت خویش!...