چشم هایی در باران تیر به هم وصل می شوند و چشم هایی در تیر باران از هم می پاشند جهان هم برای جلب مشتری با دو دست کار می کند..
نادیده گرفتنت چشمهای مرا نمی بندد من زن نیستم من همه ی زنانم که در آینه تکرار می شوم چشمهای گرسنه ام تو را از هم می درند و تنهایی در تنم به خون می نشیند ماده گرگ تو پا به ماه می میرد
ستاره ها زخم های مادرزادی من اند که راه دیگران را روشن می کنند
من خورشیدم، من آبم، من تمام آنم که پیش از تو نبود و آن را جرأت تابش به این جهانم نیست که زمین از هم می شکافد و چرخ در هم می شکند من عشقم، های! همان که فرشتگان از بسترت باز رانده بود و هیچ خدایی تحمل سرایتم را...
شاید این رابطه را خواب دیده ام و تو همان جفتی بودی که چاقوی قابله ها از من برید بخشی از شعر از کتاب: و عشق همچنان مذکر است
دوست دارم چون ستاره ای سرگردان به چال گونه ات سقوط کنم و به هیچ گونه ای در این جهان باز نگردم مرا به خاطرت بسپار بدون خاک و گلایول و نگذار هیچ حادثه ای نبش خاطرت کند این شعر ها مرا چهار پاره به میخ می کشند و در...
به دنیا می آیم از پیشانی ات تا سرنوشت دوباره ی تو باشم زنجره ها را به گردن آویخته ام تا زنجیر های عدالت به صدا در آیند و تو در تخمدان یک فانوس به آشیان من برگردی سر به کوه می گذارم نماز عشقت را و صدای قلبم را...
جهان با دکمه ی پیراهن من شروع می شود هیچ زنی در چشم های تو به اندازه ی من گریه نکرده است و تنها من می دانم که خون قاعده گی تنها قاعده ی زیستن بود تا خونی ریخته نشود زمین بارور نخواهد شد من باکره می میرم حتی اگر...
آهوی من کجای تنت از شب بازمانده است که راه را گم کرده ای؟ آغوش من دیگر انسان نیست و تو می توانی از خطوط تنم خانه ات را پیدا کنی و به جای در، حرف بزنی
آنجا که عشق زبان مشترک گلها و گلوله هاست و هیچ خطی قلب زمین را مرز بندی نمی کند.
عشقبازیمان به وقت گل سرخ هزار سال طول کشیده بود و جدایی به وقت مرگ، تنها ثانیه ای.
به سربلندی هیچ سربازی فکر نمی کنم وقتی که سرزمین مادری ام در چشم های تو جا مانده در چشم های تو که تکلیف هر دیوانه ای را با ماه روشن می کند