نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم بدین دو دیده حیران من هزار افسوس که با دو آینه رویش عیان نمیبینم
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن...
رواق منظر چشم من آشیانہی توست کَرم نما و فرودآ کہ خانہ، خانہی توست بہ لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دل لطیفہهای عجب زیر دام و دانہی توست
گفت: مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو؟ مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو...
کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش الا ای دولتی طالع کہ قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش
سوی من لب چه میگزی که نگوی لب لعلی گزیده ام که مپرس
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن...
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
چه خوش، صیدِ دلم کردی بنازم چشم مستت را که کس ،مرغان وحشی را از این خوشتر. نمیگیرد...
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دایم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
چشم مست یار ِ من ؛ میخانه می ریزد بهم
-فدای پیرهن چاک ماه رویان باد! هزار جامه تقوا و ؛ خرقه پرهیز . . .