ما همیشه از آخرین بار ها بی خبریم آخرین باری که لبخند می زنیم آخرین باری که به گردش می رویم آخرین باری که باران روی سرمان می بارد آخرین سیگار آخرین پیاده رو آخرین پاییز چه کسی خبر دارد عزیزم ؟ شاید دیگر هرگز فرصت نشد تا بگویم .....
امروز عشق از سر موهای تو میچکید آسمان به نگاهت راضی بود بهار به لبخندت حسادت میکرد و خورشید که رُخت را به دیوار دلش نگاشته بود همه و همه خبر از سالی نکو برای دلم که تو را داراست و خوشبخت من که دارمت
پیش از بوسیدنت بگذار پرده های پنجره ی اتاقم را کنار زنم گنجشک ِ پشت پنجره ام چشم چرانی بکند باران حظ ببرد روی بام چه کسی میبارد زمستان برف دلش آب شود خیال خرداد کند ؛ . فکرش را بکن درخت گیلاس رو به روی پنجره ام زیر باران...
باز نگرانِ چی شدی؟ زمستون می گذره آسمون آبی میشه بارونم بند میاد کلی دوست دارمم هست که قراره از من بشنوی...
امشب همه از یک تُ حرف می زنند همه زیر لب از دردودل با یک تُ می گویند همه ی عالم امشب درون سینه یک تُ آرزو دارند کاش امشب برای همه یک تُ بیاید قول می دهم تمام آرزوهای جهان برآورده شود
عزیزم هر وقت دلت از دنیا گرفت به دوستت دارمهایی فکر کن که قرار است از من بشنوی
+ سوگلی ؟ اصن مگه آدم از دنیا چی میخواد جز یه خیابون زیر بارون یه لیوان پر چایی و یه آدم که یکم بفهمدش ؟
لهستان اورشلیم برلین نه ... هرگز ندیده ام شبیه این جنگی که مردم سر چشمان " تو " با هم دارند