شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
نرو، مرا منت کش قاصدک ها نکنتو که میدانی خوش خبر بودنشان دروغ محض است....
لبخند بزن که زندگی در گذر است ...بر شانه ی صبح،قاصدک خوش خبر استمی گفت نسیم ِ کوچه گردی دیروزبانوی بهار از همه خوشبخت تر است...
خدا را چه دیدیشاید هم روزیهمان قاصدک خوش خبر معروفخبر آمدنت را برایم بیاورد!...
صدایم میزنی...و منبی هوا به دنبال صدایت سر می گردانمو گوشواره هایم به مانند آویزهای خوش خبرنوید آمدنت را میدهند...
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟از کجا وز که خبر آوردی؟خوش خبر باشی، اما، اماگرد بام و در منبی ثمر میگردیانتظار خبری نیست مرانه ز یاری نه ز دیار و دیاری باریبرو آنجا که بود چشمی و گوشی با کسبرو آنجا که تو را منتظرندقاصدک!در دل من همه کورند و کرنددست بردار ازین در وطن خویش غریبقاصد تجربههای همه تلخبا دلم میگویدکه دروغی تو، دروغکه فریبی تو، فریبقاصدک! هان، ولی... آخر... ای وایراستی آی...