نرو، مرا منت کش قاصدک ها نکن تو که میدانی خوش خبر بودنشان دروغ محض است.
لبخند بزن که زندگی در گذر است ... بر شانه ی صبح،قاصدک خوش خبر است می گفت نسیم ِ کوچه گردی دیروز بانوی بهار از همه خوشبخت تر است
خدا را چه دیدی شاید هم روزی همان قاصدک خوش خبر معروف خبر آمدنت را برایم بیاورد!
صدایم میزنی... و من بی هوا به دنبال صدایت سر می گردانم و گوشواره هایم به مانند آویزهای خوش خبر نوید آمدنت را میدهند
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟ از کجا وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، اما، اما گرد بام و در من بی ثمر میگردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو...