داستانک آرزو با سر و صدای زیاد و وحشتناکی بر زمین خورد!. کارگر چوب بر، اره برقی اش را خاموش و با پشت دست عرق پیشانی اش را پاک کرد. -- : ای کاش با من مداد و دفتر بسازند، یا که تلی هیزم، نه دسته ی تبر. این سخنان...