پایان آرزوهایم.نقطه ای گذاشتم و نوشتم: دیگر تمام شده ام و از من خلاصه ای ماندست از غم ها و حرف ها در لابه لای سکوتتان مرا بخوانید،باصدای بلند آخر،دردها فریاد میخواهند
ته کشیده ام دیگر نه صدایم می آید نه نفس هایم گاهی: در میان این تاریکی ها، لابه لای لحظه ها، پشت خنده ها فقط قدری نفس میکشم که نگویند مرده است...