سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ته کشیده ام دیگر نه صدایم می آید نه نفس هایمگاهی:در میان این تاریکی ها،لابه لای لحظه ها، پشت خنده ها فقط قدری نفس میکشم که نگویند مرده است......
چه فرقی می کند چه ساعت از شبانه روز استآن هنگام که به دیدنم می آیی جهان هم مانند من به سکوت می ایستد؛ خوشبختی در آن است که لحظه را دریابیم می دانی همانند یک آینه است سکوت جهانم!؟من و او او و تونگاه در نگاه اکنونبا من بگو راست ، واقعی جهان از دریچه نگاه تو چگونه است؟...
گاهی دلم می خواهد...وسط جاده زندگیم بایستم... با تمام وجودم داد بزنم..خسته ام... خسته ام از تمام لحضه هآ..خسته ام از تمام حرف هآ..خسته ام از تمام دید هآ..خسته ام از تمام شنید هآ..خسته از تمام آدم هآیی که روزی بآورم بودند.........
لحظه ها تنهامهاجرانی هستند کههرگز باز نخواهند گشت ... قدر لحظه ها رو بدونیم...
گاهی اوقات ارزش لحظه ها را تا زمانی که به خاطره تبدیل نشوند، درک نخواهید کرد....
سه چیز در زندگی هست که دیگر نمیتوانید به دستش بیاورید :کلمات بعد از گفته شدنلحظهها بعدِ از دست دادنزمان بعد از سپری شدن...
گاهی باید یاد گرفتهمیشه دلی که برایت می تپد ماندگار نیستباید یاد گرفت که قدر بعضی از لحظه ها را بیشتر دانستباید یاد گرفت گاهی ممکن استآنقدر تنها شوی که هیچ چشمی اتفاقی هم تو را نبیند...
لحظه ها آب می شوندهمچون رد پای توبر برفهای کوچه ی ما...
لحظه های زندگی هرگز تکرار ندارد......